خیلی ها حتی نمی دانند از زندگی چه می خواهند؟پول بیشتر می خواهند؟ یا روابط بیشتر؟ یا زندگی آرام و راحت؟ کدام یک را می خواهند نامعلوم است.
دشمن از نظر من هر کسی است که برای سود و منفعت شخصی، تورا وارد بازی برد و باخت می کند، او می برد تو می بازی. فرقی ندارد چه کسی باشد اعضای خانواده ات یا اعضای جامعه ی که در آن زندگی می کنی. همه و همه وسوسه خواهند شد تا تویی که گیج و سرگردان هستی را برای امیال شخصی بازی دهند و بیشتر گیج کنند.
اگر برای خودت تصمیم نگیری، افراد و سازمان های مختلف آماده اند تا بدترین تصمیمات ممکن را برایت اتخاذ کنند. برچسب دیوانه و افسرده بودن به تو خواهند زد، یا فردی گیج و گوشه گیر. نامعلوم است ولی هرچه هست برچسبی که به تو بزنند،را با اعمال قوانین سفت و سخت،به تو تحمیل خواهند کرد تا راه در رو ایی نداشته باشی. حتی ممکن است به ظاهر تصمیمات خیرخواهانه ای بگیرند، تو را کارمند جایی بکنند، و تو را کاربَند کنند تا 30 سال در جایی کار کنی که دوست نداری و در چهل یا پنجاه سالگی دچار فروپاشی عاطفی و احساسی شوی.
گزینه های مختلفی پیش روی تو است، همین حالا می توانی یک گزینه را در اولویت قرار دهی و باقی چیز ها را قربانی آن کنی. اما هزینه ی زیادی خواهی پرداخت، در نتیجه تو گزینه ی راحت بودن و تصمیم نگرفتن را انتخاب می کنی و این یعنی سرگردانی بیشتر. تو باید تردید ها را از ذهنت پاک کنی و با تمام تردید ها مبارزه ای تمام عیار کنی، باید تصمیم بگیری و برای یک گزینه ی ایی که برایت اهمیت بیشتری دارد بها بپردازی. بهایی به قیمت جوانی و عمرت، اما در نهایت هنگام پیری و مرگ وجدانت آسوده تر از وجدان یک کودک خواهد بود.
تصمیم گرفتن به قول مختصصان انگیزشی، درست مانند عضله سازی است. در ابتدا عضلات ات ضعیف و متزل هستند، اما به تدریج با گرفتن تصمیمات بیشتر و بیشتر تو این عضلات را تقویت خواهی کرد و در نهایت وزنه ای را برخواهی داشت که قبلا نمی توانستی و حتی به ذهنت هم خطور نمی کرد که بتوانی.
تصمیمات ساده از مسواک زدن قبل خواب گرفته تا مم کردن خودت به تمرین مدیتیشن تا روزانه هشت لیوان آب خوردن و
اما یک اصل را برای تصمیم گیری های مهم از یاد نبر:
عواطف ات را پاک کن، و بعد تصمیم بگیر. عواطفی از قبیل ترس، تردید، دو دلی، منفی بافی، و افسردگی و .
دیشب به این فکر می کردم که چه تعداد از اطرافیانم از راهنمایی برخوردار نبودند و از جمله خود من. و چقدر زمان و فرصت از دست رفته و چقدر سختی های بی مورد کشیده شده است. وقتی از راهنمایی های لازم برخوردار نیستی، در تاریکی قدم برمیداری و سرگردان و حیرت زده خودت را در باتلاق می یابی، و هرچه تلاش بیشتری می کنی بیشتر در باتلاق فرو میروی.
بعضی ها از نعمت برادر و خواهر بزرگتر برخوردارند، و شرایط به گونه ای پیش می آید که از دقیق ترین راهنمایی ها در طلایی ترین زمان ها برخوردار می شوند، فرض کنید یک نفر برای کنکور انتخاب رشته می کند، مطمئنا در سن 18 سالگی چیزی از رشته ها و دانشگاه های مرتبط با آن نمی داند، اما اگر برادر بزرگتری داشته باشد که ده سال از او بزرگتر باشد، مطمئنا موفقیت چشمگیری در انتخاب رشته و تعیین زندگی آینده اش خواهد داشت.
اما بعضی ها فاقد چنین راهنمایی ها و تجاربی هستند و در تاریکی محض، در گمراهی محض زندگی و عمرشان تلف میشود. برای مثال خود من، دائما به دنبال روشی برای ارامش یافتن و . بودم ولی هیچ روش و آموزشی برایش پیدا نمی کردم. تا اینکه توانستم از آموزش های دقیق و ثانیه به ثانیه ی مدیتیشن توسط مربیان حرفه ای برخوردار شوم، و در این لحظه بود که تفاوت را احساس کردم.
کتاب ها اطلاعات ارزشمندی در مورد هر موضوعی دارند، اما به شرطی که دقیقا به آن ها عمل شود. هر چند که من از کتاب ها هم دل خوشی ندارم، چون عمل کردن به تمرینات مختلف و . صرفا با وجود یک مربی کارآزموده امکان پذیر است، به برنامه و سازمندهی نیاز است و نظارتی که خودت و دیگران رویت اعمال می کنند، علاوه بر این در بعضی از تمرینات و . نیاز داری تا ثانیه به ثانیه راهنمایی شوی.
در صورتی که از راهنمایی های لازم برخوردار نباشیم، مسئله پیچیده می شود، و چاره ای نداریم جز اینکه اندکی توقف کنیم. سوالاتی از ذهن خود بپرسیم، و به دنبال جرقه های از آگاهی باشیم. اما ممکن است حتی از این مورد هم آگاه نباشیم که با سوال پرسیدن می توان به جواب رسید یا با توجه کردن به درون می توان از دغدغه های بیرونی خلاص شد.
در چنین شرایطی، ای کاش این مسئله ی بدیهی به ذهن برسد که اطمینان به خود، اصل و پایه ی همه چیز است. اگر به خودت اطمینان داشته باشی، حرف ها، و ایده های ذهنی ات هم قابل اطمینان خواهد بود و خواهی توانست از این طریق راهنمایی شوی (و به خواسته هایت برسی)، ولی اگر به خودت اطمینان نداشته باشی، حرف هایت هم غیرقابل اطمینان خواهد بود.
تا به حال شده است که فکری بکنی، و بعد ها متوجه شوی که همین فکر را طرف مقابل هم داشته است؟ یا شده است که افکارت را یک یک نفر دیگر بیان کند؟ برخی ها معتقدند که ما انسان ها می توانیم با کمی توجه و تامل به هوش جمعی کل انسان ها متصل شویم و از این طریق اطلاعات ارزشمندی دریافت کنیم.
هرچند که من به شخصه تجربه اش نکرده ام، و هرچیزی را که تجربه نکنم بیشتر شبیه به توهم و رویاست برای من. اما افراد مختلف، در زمان های مختلف این مورد را تجربه کرده اند و حتی در یک مورد ازمایشی که روی میمون ها انجام گرفته این مسئله مشاهده شده است که وقتی مهارتی را به گروهی از میمون ها یاد می دهیم، دسته ای دیگر در نقطه ی دیگر کره ی زمین که هیچ ارتباطی با این دسته نداشتند هم یاد گرفتند.
در نهایت بهترین راه برای راهنمایی شدن درخواست کردن است، درخواست کردن از آدم های دنیای واقعی یا درخواست کردن از درون خودت. به عبارت دیگر برای مدتی کوتاه بنشین و درون خودت را بکاو، خودت را جستجو کن، و برای مدتی هم که شده تامل کن. گاهی اوقات حتی راهنمایی شدن از بیرون هم برای مدتی کارساز است و بقیه راه بستگی به خودت دارد.
می گویند برای مهارت در هر کاری حداقل 10 هزار ساعت تمرین لازم است، و این یعنی سال ها زمان برای رسیدن به درجه ی استادی در هرکاری.
فرقی ندارد به دنبال چه باشی. مهارت در نقاشی یا مهارت در سخنرانی و حتی مهارت در یک بازی کامپیوتری. باید خودت را مم کنی که برای ادامه ی راه قدم برداری، این یعنی ثبات داشتن بعد از تصمیم برای تغییر.
ممکن است شخصیتی به شدت متزل داشته باشی، پر از اضطراب، افسردگی و سایر احساسات منفی باشی. تو این احساسات را بارها و بارها تمرین کرده ای، بار ها و بار ها حوادث زندگی به گونه ای پیش آمده است تا تو این احساسات را تجربه کنی، حالا بدنت به راحتی می تواند این احساسات را تجربه کند.
برای اینکه بتوانی از این شخصیت منفی خلاص شوی، چاره ای نداری جز تمرین و ممارست. فرقی ندارد چند روز طول بکشد، باید تمرین کنی و به خودت یاد بدهی که احساسات مثبت، از قبیل خوشحالی، اعتماد به نفس، و . چگونه است.
مطمئنا به قدری ذلیل احساسات شده ای که حتی اراده ای برای تمرین ده دقیقه ای مدیتیشن نداری. تو انقدر سست و گرفتار در فلاکت شده ای که روز ها و سال ها حاضری به این فلاکت همیشگی ادامه بدهی اما برای تمرین کردن احساس نیاز پیدا نکنی. توجیهات مختلفی پیدا می کنی اما حقیقت این است که تو گرفتار در تله ای به اسم بدبختی شده ای و حالا حتی اراده ی تمرین و تغییر را نداری.
قلم و کاغذت را بردار: شخصیت ایده آلت را بنویس، زندگی ایده آلت را بنویس، خواسته ها و امیالت را بنویس. و برای تمرین مدیتیشن ساعت و مدت زمان لازم را تعیین کن.
حالا قبل از اینکه به خواسته های مادی ات برسی، دقیقا تعیین کن که وقتی به آن ها برسی چه احساسات و افکاری خواهی داشت؟ خوشحال خواهی بود؟ احساس شکرگزاری خواهی کرد؟ آرامش بیشتری را تجربه خواهی کرد؟ به زندگی امیدوار خواهی بود؟ هر روز هنگام انجام مدیتیشن ابتدا احساسات و افکار گذشته را به وسیله ی تکنیک بادی اسکن، و برچسب زنی پاک کن، حالا احساسات و افکار جدید را به ذهن و بدنت دیکته کن نه با اجبار و زور بلکه با احساس کردن آن.
قبل از اینکه به خواسته هایت برسی باید حس کنی که واقعا در همین لحظه و ثانیه به تمام آن ها رسیده ای. تغییرات درونی است و بعدا انعکاس آن در بیرون برایت اتفاق خواهد افتاد دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد و تو نباید نا امید باشی. بعد از این که چشمانت را باز کردی دقیقا به همان شکلی رفتار و احساس و تفکر کن که انگار به خواسته هایت رسیده ای در غیر این صورت و صرفا با تکرار جملات تاکیدی و . به هیچ تغییری دست نخواهی یافت و هیچ یک از آرزو هایت محقق نخواهد شد.
باید قبل از اینکه به خواسته هایت برسی، باور کنی که همین حالا به خواسته هایت رسیده ای و احساس شکرگزاری و قدردانی داشته باشی و از احساسات منفی و نا امیدی و ناله کردن های بی پایان دست برداری.
مدیتیشن ابزاریست برای ورود به 95 درصد ذهنت که تحت کنترل ناخودآگاه است. همان مشکلات و اشتباهات همیشگی همان رفتار های همیشگی، عادت ها، شخصیت و رفتار آموخته شده ی تو. بعد از این که چشمانت را بستی، ذهنت وارد امواج آلفا می شود، چون محرک های دنیای بیرون کاهش می یابد. بعد از اینکه بادی اسکن انجام دادی، بدنت آرام می شود و بعد از اینکه برای چند دقیقه روی دم و بازدم تنفس کردی، بطور کامل وارد این سطح از امواج مغزی می شوی و حالا آماده هستی برای دستکاری ذهن ناخودآگاه.
دستکاری کردن به چند شکل مختلف امکان پذیر است:
تصویر ذهنی از خواسته هایت را ببین. با جزئیات مختلف و در نمای اول شخص.
احساس و افکارت را طوری تنظیم کن که انگار واقعا به خواسته هایت رسیده ای.
جملات تاکیدی را تکرار کن (ذهن) و احساس رسیدن به خواسته هایت را تجربه کن (بدن)
تمام این ها زمانی امکان پذیر است که امواج ذهنی ات از سطح بتا (زندگی روزمره) به سطح آلفا ( آرامش) تغییر پیدا کند و ذهنت تلقین پذیر باشد.
واقعیت زندگی، همان چیزی است که همه ی ما باید خودمان را با آن تطبیق دهیم. ژان پیاژه می گوید هوش توانایی انطباق با محیط است. اگر نتوانی با محیط سازگار شوی، شبیه ویروسی خواهی شد که لاجرم باید از بین برود.
واقعیت فکر تو نیست. واقعیت احساس تو نیست، واقعیت امیال و آرزو های تو نیست. واقعیت رک، صریح و شفاف برای تو ظاهر می شود، به شرطی که بخواهی تا ببینی، کنجکاو باشی، و فقط به واقعیت به همان شکلی که هست بدون افزودن چاشنی فکر و احساس توجه کنی.
فرض کنیم می خواهی به موسیقی گوش دهی، و واقعیتش را دریابی، اگر از همان ابتدا قضاوت کنی و بگویی از فلان ریتم و تکه کلام خوشم نمی آید تا انتها احساس تنفرت را به نظاره خواهی نشست، تا انتها احساس تنفرت تبدیل به صدای ذهنی شده و تو صرفا به صدای ذهنت گوش خواهی داد.
در صورتی که از ابتدا تا انتها صرفا به موسیقی، به ریتم ها، زیر و بم صدا، و جزئیات آن توجه کنی، در پایان موسیقی تمام واقعیت اش را دریافت کرده ای.
ممکن است واقعیت زندگی تو خستگی، بیماری و کسالت باشد، اما واقعیت اصلی این است که تو زنده هستی و حداقل می توانی این احساسات را تجربه کنی. زنده بودن، لذتی فراتر از تصوارتت دارد. لذت حواس پنجگانه، احساس و لمس کردن، دیدن و شنیدن رنگ ها و آهنگ ها، حتی وقتی محیط اطرافت در سکوت محض فرو رفته است، باز آهنگ طبیعت درحال اجرا است، همان صدای سوسوی همیشگی.
نویسنده ای کتابی می نویسد و برای چند قرن دنیا را دچار دگرگونی می کند. سخنرانی مثل هیتلر، با سخنانش واقعیت میلیون ها انسان را زیر و رو می کند، نقاشی مثل پیکاسو، معشوقه هایی که روی تابلو می کشیده است را در واقعیت هم به وجود می آورد. این ها آفریننده های زندگی بوده اند، به هر دلیلی و به هر ترتیب و تربیتی که داشته اند، به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه دست به آفرینش زده اند.
تو نیز می توانی آن چیزی را که مد نظرت هست در واقعیت بیافرینی. چطور؟
ذهن و بدنت را از خاطرات گذشته پاک می کنی، و آن ها را به گونه ای تربیت می کنی که فقط روی خواسته های اصلی ات متمرکز باقی بمانند. اسمش را می گذارند برنامه ریزی ذهن ناخودآگاه، قانون جذب یا آفرینش در سطح فیزیک کووانتوم، هیچکدام فرقی ندارد. مفهوم یکی است، فقط روی خواسته های اصلیت متمرکز باقی بمان، بگذار تا ذهن و بدنت، فقط افکار و احساسات مرتبط با خواسته ات را تولید کنند.
انسان چیست؟ مجموعه ای افکار و احساسات.
عده ای به تعدادی از افکار اعتقاد پیدا کرده اند و جزو هویت شان شده است، عده ای نیز به تعدادی احساسات اعتیاد یافته اند. منظورم از اعتیاد چیست؟ برای مثال احساس شهوت را در نظر بگیرید، این احساس مواد شیمیایی درون بدن تان تولید می کند و باعث احساس لذت درون بدن تان می شود، وقتی تعداد این تجربه ها زیاد شد، برای تجربه بیشتر این احساس، بی قراری می کنید و به مواد شیمیایی مرتبط با این احساسات معتاد می شوید.
دستگاه احساس و فکر درون بدن و ذهن هر انسانی قرار دارد، درون تو نیز قرار دارد، اگر این دستگاه را بشناسی، دیگر برایت فرقی ندارد که صاحب اش چه کسی باشد، او را نیز خواهی شناخت.
احساسات طیف وسیعی دارد از اضطراب تا خوشحالی، از آرامش تا بی قراری. برخی ها به یکی از این احساسات اهمیت بیشتری قائل شده اند و آن را هویت خود قرار داده اند: در ذهن و بدن شان این باور تثبیت شده است که : من احساس آرامش هستم. من احساس خوشحالی هستم. و .
در صورتی که می دانیم انسان یک احساس و فکر خاص نیست و طیف گسترده ای از احساسات و افکار است که در بدن و ذهن تولید می شود، اما برخی ها گرفتار توهم شده اند و چنین می پندارند که یک فکر یا احساس خاص هستند، اگر آن احساس خاص را بشناسی آن ها را شناختی( همه ما طیف گسترده ای احساسات و افکار را در مقاطع مختلفی از زندگی مان تجربه کرده و می کنیم و بنابراین می شناسیم)
یک اشتباهی مرتکب می شوی و بغل دستی ات به تو می گوید: چقدر کودن هستی! ذهنت همانند ضبط صوت، این صدا را ضبط می کند و بار ها و بار ها توی ذهنت پخش می کند: چقدر کودن هستی. چقدر کودن هستی. چقدر کودن هستی .
به تدریج وقتی این کلید واژه و مشتقاتش بار ها تکرار شود، فکر می کنی که واقعا کودن هستی و گرفتار توهمی از جنس فکر کردن می شوی. در اطرافت پر از انسان هاییست که برچسب های این چنینی دریافت کرده اند و باور کرده اند که آن برچسب خاص هستند پس آن ها را نیز می توانی با کمی توجه و تامل، با نگاه کردن، با گوش دادن به حرف هایشان بشناسی.
همه ی ما ممکن است در مقاطعی از زندگی از زمان حال فاصله بگیریم، گرفتار افکار وسواسی یا احساسات وسواسی شویم. گاهی آنقدر این احساسات و افکار شدید هستند و به آن عادت کرده ایم که دیگر جزوی از هویت ما شده اند، و ما نمی توانیم تفاوتی بین خودمان و مثلا احساس اضطراب حس کنیم، در ذهن ما، این جمله بارها تایید شده است: من مضطرب هستم، من افسرده هستم و.
اما برای اینکه تفاوت بین خود و این احساسات را تشخیص دهید، نیاز دارید مراقبه کنید، و در حین مراقبه متوجه می شوید که بین شما و این احساسات تفاوت وجود دارد.
صبح از خواب بیدار می شوی، بلافاصله تایمر گوشی را روشن می کنی و برای 10 دقیقه یا بیشتر مدیتیشن می کنی. بعد از پایان تمرین در زندگی روزمره قرار گرفته ای با کلی فعالیت و کار های مختلف که باید انجام بدهی. اما باید این نکته را بدانی که مراقبه بعد از 10 دقیقه ای که انجام دادی تازه شروع می شود! مراقبه نوعی تعهد است برای باقی ماندن در زمان حال در 24 ساعت روز، لحظه به لحظه، ثانیه به ثانیه.
مدیتیشن نوعی هیپنوتیزم است، ذهنت را شرطی می کنی که در طول روز در زمان حال باقی بماند. اما اتفاقات و حوادث مختلفی به وجود می آید که باعث می شود تو از زمان حال فاصله بگیری، گرفتار احساسات و دغدغه ها شوی و افسار زندگی از دستت خارج شود. تنها کاری که در این شرایط باید انجام دهی ساده است: لحظه ای توقف می کنی و به دم و بازدمت توجه می کنی، به خودت یادآوری می کنی که تو احساسات و افکارت نیستی آن هارا رها می کنی و روی فعالیتی که هم اکنون در حال انجامش هستی متمرکز می شوی.
ممکن است فعالیتی که درحال انجامش هستی، قدم زدن باشد، یا منتظر ماندن در یک صف طولانی، فرقی نمی کند، نباید گرفتار افکار و احساسات شوی و فقط باید روی همین فعالیت فعلی تمرکز کنی.
درابتدا ممکن است برایت سخت باشد، و اصلا ندانی که زمان حال چه معنایی دارد، اما به تدریج با تمرین مداوم با این زمان آشنا می شوی و بیشتر در این زمان طلایی باقی می مانی.
هیچ فایده ی قابل توجهی ندارد اگر دائما و هر روز مدیتیشن نکنی. برخی از تاثیرات مدیتیشن بعد از انجام 10، سی و گاهی اوقات چندین ماه انجام مداوم ظاهر می شود. بدنت به بدبختی و فلاکت و احساسات مرتبط با آن اعتیاد پیدا کرده است و تبدیل به خود فلاکت شده است، ذهنت برنامه ریزی شده است تا تورا از زمان حال، تنها زمانی که در اختیار داری بیرون کند، ممکن است ذهنت پر از حسادت باشد، یا پر از افکار دیگران که صدای درونی خودت را خفه میکند، انتظار نداشته باش با انجام یک روزه مدیتیشن اثراتش را ببینی و حتی در حین انجام دادن هم به دنبال فواید و نتایجش نباش.
برای خودت برنامه ای بنویس، اینکه هر روز بعد از بیدار شدن از خواب بلافاصله شروع به مدیتیشن کنی، بهترین زمان برای انجام مدیتیشن صبحگاه است چون امواج ذهن ات در سطح آرام تری از امواج عادی قرار دارد و بهتر می توانی تمرینات را انجام داده و ذهنت را برای طول روز آماده کنی.
بدنت نیاز دارد مثل گذشته ها، دائما بی قرار شود، حتی وقتی توی خانه نشسته ای و هیچ چیزی تجربه نمی کنی. اما بازهم اشتباه می کند و فکر می کند درون یک ترافیک گیر افتاده ای و یا یک نفر با توهین هایش آزارت می دهد حتی وقتی که هیچ ترافیک و توهینی تجربه نمی کنی! چرا چنین است؟ چون بدنت تفاوت بین واقعیت، و تصوراتت را نمی داند.
دائما برده ی این احساسات وسواسی بوده ای، دائما برای زخم برداشتن در مسابقه ی زندگی، بیقراری کرده ای، حالا وقت این است که یک نه ی بزرگ بگویی و 10 دقیقه برای خودت زمان اختصاص بدهی، در مقابل این بی قراری ها بایستی و بدنت را ساکت کنی تا مدتی بنشیند، مدتی بنشیند تا تو بر آن مسلط شوی و فرماندهی اش را در اختیار بگیری.
نیاز به غذا دارد؟ احساس درد و خستگی می کند؟ خواب آلود است؟ مهم نیست، بعدا نیاز هایش را رفع خواهی کرد اما در این لحظات باید از تو فرمانبرداری کند.
خود واقعی ات باش
این جمله را شاید بار ها شنیده باشید، شاید اصلا خودتان برای مورد خطاب قرار دادن خودتان استفاده کنید و دائما توی ذهن تان تکرار شود. اینکه من باید خودم را پیدا کنم و خودم باشم و
اصلا چه روشی وجود دارد تا ما خود واقعی مان را بشناسیم؟ تست شخصیت شناسی بزنیم ؟ نقاط ضعف و قوت مان را روی کاغذ بنویسیم؟ و به نظر من هیچکدام روش مناسبی نیست. برای پیدا کردن خود واقعی تان باید به شدت با خودتان رک و صریح باشید، و حقیقت را همانطور که هست ببینید.
شاید دائما احساس اضطراب می کنید، دائما افسرده هستید یا فردی بداخلاق به نظر می رسید، تمام این احساسات و عواطف یا افکاری که دارید نشان دهنده ی خود واقعی تان نیستند. شما نه مضطرب هستید و نه افسرده فقط در مقاطعی دچار احساس اضطراب و افسردگی می شوید، همانطور که دچار احساس خوشحالی و انرژی می شوید. پس احساسات گذرا هستند و هویت شما را تشکیل نمی دهند.
از بچگی روی شما برچسب کودن بودن زده اند، یا گفته اند که خیلی باهوش هستید، یا شما را آدمی مهربان داسنته اند، این ها نیز افکار شما هستند، همان صدای ذهنی که دائما شما و زندگی تان و دیگران را مورد قضاوت قرار می دهد. این افکار سطل زباله ی گذشته هستند. اطلاعاتی که از زندگی کسب کرده اید و هیچ توضیحی در مورد هویت تان نمی دهند.
دانستیم که ما نه افکارمان هستیم و نه احساسات مان، چون هردو گذرا و مقطعی هستند درصورتی که هسته هویتی شما ثابت و پایدار است. اگر افکار و احساسات را کنار بگذاریم در واقع گذشته، خانواده و جامعه را کنار گذاشته ایم. حالا باید خودمان را عمیق تر بکاویم.
چه چیزی را واقعا در زندگی می خواهید؟ مطمئن باشید هرچه را بخواهید به آن دست می یابید و دلیل نرسیدن های شما به خواسته ها و امیال تان همین نخواستن هاست، شما واقعا چیزی را نمی خواهید چون اگر می خواستید می توانستید به آن دست یابید. فرض کنیم شما اتوموبیل گران قیمت می خواهید، اگر حقیقتا این خواسته اصلی تان باشد، هر روز تا سرحد مرگ کار می کنید، و به دنبال پول می روید به جای اینکه توی خانه و زیرپتو بنشینید و صفحه اینترنت را زیر و رو کنید.
اگر برای روابط عاشقانه تشنه بودید حتما برای رسیدن به آن دست به عمل می زدید، همانطور که وقتی تشنه ی آب هستید و نیاز شدیدی برای آشامیدن دارید تمام کار ها را معلق می کنید و راهی برای رسیدن به آب پیدا می کنید. خواستن یعنی اینکه در همین لحظه تشنه ی یک چیز باشید، یک تشنگی حقیقی و عمیق. نه از آن دست ناله کردن ها و بد و بیراه گفتن به زمین و زمان.
صدای ذهن تان دائما ناله می کند که رسیدن به فلان خواسته سخت است و مثلا من به خاطر فلان و فلان دلایل توانایی رسیدن به آن را ندارم. این ها توجیهاتی پوچ و بی اساس است برای اینکه خودتان را راضی کنید که نباید کاری انجام بدهید. چون شما عمیقا می ترسید و یا جرئت ریسک ندارید.
در صورتی که اگر یک خواسته برایتان حیاتی و مهم باشد، تا سرحد مرگ برایش تلاش خواهید کرد و یا به آن خواسته خواهید رسید و یا در راه رسیدن به آن تلف خواهید شد که در هر دو حالت پیروزی بزرگی است. چون وجدان تان آسوده است.
خواسته ای اصلی تان هرچه باشد هویت تان را شکل خواهد داد، اگر خواسته ی شما رسیدن به پول باشد، احتمالا هویتی مدیرگونه پیدا خواهید کرد که افراد و موضوعات را برای سود و قدرت بیشتر مدیریت می کند. و بسیاری مثال های دیگر.
پس دانستید که خواسته های حقیقی ما یکی از راه هاییست که هویت مان را مشخص می کند. اگر از خواسته اصلی تان مطمئن نباشید، احتمالا اعتماد به نفس زیادی هم نخواهید داشت و در نهایت سرگردان و سرگشته و در گمراهی محض تلف خواهید شد.
خواسته اصلی تان = ناله ها و بهانه هایتان نیست.
خواسته اصلی تان = ممکن است همین امروز محقق شده باشد به همین خاطر برای خواسته های خیالی تان دست به عمل نمی زنید و دائما ناله می کنید.
خواسته اصلی تان= در همین لحظه و در همین ثانیه قابل شناسایی است، به شرطی که احساسات و افکارتان را کنار بگذارید و درون تان را صریح و دقیق بکاوید.
خواسته اصلی تان= با جستجو کردن، بیشتر گم می شود، گاهی اوقات عادت داریم فقط و فقط فکر کنیم درحالی که خواسته های اصلی ما در حین عمل برایمان ظاهر می شود، نیاز به تجربه کردن دارید تا بفهمید چه چیزی حقیقتا احساس خوبی به شما می دهد.
خواسته اصلی تان= با تصور کردن دقیق 10، 20، و 30 سال آینده با شفافیت بیشتری نمایان می شود، اینکه برای چند دقیقه هم که شده خودتان را در اواخر عمر تصور کنید و ببینید که دوست داشتید همین الان چه کاری را انجام می دادید.
خواسته اصلی تان= با تمرکز روی دانستن ها نمایان می شود، به جای تمرکز روی کمبود ها و ندانم ها، به خودتان تکیه کنید، باید اعتماد به نفس 100 در صدی داشته باشید، بدانید که اطلاعات تان برای تصمیم گیری کافیست، و حقیقتا به خودتان اعتماد دارید که تصمیم بگیرید و پایش بایستید. تصمیمات این چنین شوخی نیست و بیشتر شبیه به کوچه ای بن بست و بدون بازگشت است، تغییر دوباره آن موجب فروپاشی زندگی و داشته های فعلی تان خواهد شد.
خواسته اصلی تان= ممکن است بهای گزافی به همراه داشته باشد، از دست رفتن شغل فعلی، روابط فعلی و و در انتظار شغل تازه و روابط تازه و بودن نیازمند قاطعیت و اطمینان از تصمیم است.
اگر بخواهم زندگی را در دو کلمه توصیف کنم میگویم: رقابت و بازی
زندگی در عین حال که بازیست، رقابت نیز هست رقابتی از جنس مبارزه.
مبارزه برای رسیدن به تمام چیز هایی که دوست داریم در زندگی به آن دست بیابیم. البته که عده ای ضعیف متولد می شوند و به بدترین شکل ممکن از بین می روند. منظورم از ضعیف بودن این است که از نظر بدنی و روانی ضعیف باشی.
یا بیماری هایی که در بدنت رشد می کنند از بین ات می برند یا از نظر روانی، آنقدر ضعیف هستی که گرفتار انواع بیماری های روانی می شوی بیماری هایی که خودت هم از وجودشان خبر نداری ولی با اضطراب، پریشانی و افسردگی که هر روزه تجربه می کنی آشنا هستی.
در فلسفه ی زندگی افراد معلول هم حق زندگی دارند، یا شاید بهتر بگویم تازگی ها حق زندگی یافته اند. معلولیت ممکن است در فکرت باشد ممکن است در بدنت، هیچکدام فرقی ندارد در هر حالت معلولی و محدودیت داری.
تو را دست و پا شکسته به مبارزه زندگی دعوت می کنند و تو به مسابقه نرسیده، حذف می شوی، گوشه ای می نشینی و از افسردگی و اضطراب احساس بی قراری می کنی، دوباره عزم ات را جزم می کنی دوباره وارد مسابقه می شوی و دوباره با زخمی عمیق روانه ی کنج خانه می شوی.
اما یک روز باید تصمیم بگیری، ادامه ی قربانی شدن، یا تسلط به خود و برنده بودن، یا در صورتی که برنده نیستی خودت خودت را حذف کنی. اینطوری از جراحت های بیشتر جلوگیری کرده ای. من عمیقا به این اصل باور دارم که انسان دارای حق انتخاب است.
مدیتیشن ذهن آگاهی را اگر بخواهیم بصورت خلاصه تعریف کنیم باید بگوییم:
مشاهده افکار و احساسات بدون قضاوت
افراد مختلف برای خواسته های مختلف مدیتیشن می کنند. برخی برای آرامش برخی برای تجربه های معنوی و برخی دیگر برای تغییر شخصیت.
اما نتایج مشابهی وجود دارد که در بیشتر افراد بعد از انجام مداوم مدیتیشن مشاهده می شود:
** ذهن تیز و شفاف: ذهنی که گرفتار گذشته و آینده نیست، گیج و سردرگم هم نمی شود، با احساس آرامش بیشتری تفکر می کند و با وضوح بیشتری می تواند برای مسائل مختلف زندگی راه حل بیابد.
** حواس پنجگانه ی تقویت شده: یعنی با وضوح و شفایف بیشتری می توانید ببینید، بو کنید، مزه کنید، لمس کرده و بشنوید، چرا که دیگر ذهن تان درگیر افکار وسواسی و دغدغه ها نیست و از زندگی به همان شکلی که هست لذت بیشتری می برید. گاهی اوقات حواس آنقدر تیز می شود که دیگر محرک ها را بدون واسطه تجربه می کنید، یعنی تبدیل می شوید به محرکی که صدا دارد، یا مزه ایجاد می کند، و دیگر در خیالتان تصویر ذهنی و قضاوت های مرتبط با آن محرک را تجربه نمی کنید.
** مشخص شدن اهداف و راه حل ها: اگر یک ساعت، به شکل مناسب و همراه راهنمایی های لازم مدیتیشن کنید، برای مشکلات تان راه حل های مختلفی به ذهن تان می رسد، احساس آرامش و اطمینان بیشتری پیدا می کنید و می توانید انگیزه های واقعی تان را تشخیص داده و بهتر تصمیم بگیرید.
** روشن بینی یا سایر هدیه های معنوی: شاید این مورد کمی غیرعلمی به نظر برسد، اما بار ها ثابت شده است که ما انسان ها صرفا واقعیت محدودی را تجربه می کنیم، نور مرئی را در نظر بگیرید، نور مرئی تنها 2 درصد از کل امواج اطرافتان را تشکیل می دهد و بقیه ی امواج از قبیل گاما، فروسرخ و . قابل دیدن نیستند درحالی که توسط انسان تولید و استفاده می شوند اما مرئی نیستند و در نتیجه نمی توانید ببینید.
به تدریج وقتی مدت زمان بیشتری را به درون خودتان اختصاص می دهید، استعداد ها و قدرت هایی را تجربه می کنید، که قبلا هرگز تجربه نکرده بودید، مثلا ممکن است، تصویر آینده به صورت کاملا واضح و تصادفی در ذهن تان جرقه بزند، یا صدایی شما را راهنمایی کند و اطلاعات لازم را در اختیارتان قرار دهد(روشن شنوایی)
(این موارد صرفا در تمرین های طولانی مدت و با تصمیم آگاهانه ی قبلی ایجاد می شود)
توجه داشته باشید: که وقتی ما مدیتیشن می کنیم اگر به دنبال آرامش یا رسیدن به هر نتیجه ی مطلوبی باشیم، پروسه ی مدیتیشن با اختلال مواجه خواهد شد.
تمام این مطالب جذاب به نظر می رسد، اما صرفا مطالبی هستند که هرگز تجربه نکرده اید، تنها با تصمیم قاطع برای عمل کردن، و تمرین دادن ذهن و بدن تان می توانید به مزایای بیشماری دست یابید که تنها ذهن آرام و شفاف تجربه اش می کند. انجام مدیتیشن نیازمند راهنمایی ثانیه به ثانیه است تا توجه تان پرت نشود و راهنمایی های لازم را برای ادامه مدیتیشن دریافت کنید.
در صورتی که مربی حضوری در اختیارتان نیست، از فایل های صوتی 10 تا 20 دقیقه ای برای شروع استفاده کنید. و در صورتی که به فایل صوتی هم دسترسی ندارید، تنها راه چاره انجام مدیتیشن به وسیله ی خودتان است. برای شروع تمرین قوانین و چهارچوب های زیر راه حفظ کنید یا صرفا صدای خودتان را ضبط کنید.
1- یک جای آرام و راحت پیدا کنید که کسی حواستان را پرت نکند، برای راحتی بیشتر روی صندلی بنشینید.
2- صاف بنشینید ولی نه آنقدری که احساس سفتی و ناراحتی کنید، به اشیا پیرامون تان تمرکزی کوتاه مدت و گذرا داشته باشید و نگاهشان کنید.
3- حالا چند نفس عمیق بکشید، چشمانتان را ببندید و بگذارید تنفس تان به ریتم طبیعی و عادش اش برگردد. هنگام تنفس به بالا و پایین رفتن بدن، پر و خالی شدن شکم، و هوایی که از بینی تان عبور می کند توجه کنید، فقط کافیست به تنفس تان آگاه شوید و به آن فکر نکنید.
4- حالا روی فضای اطرافتان، و اتمسفر محیط تمرکز کوتاهی داشته باشید و هوای اطرافتان را حس کنید.
5- از سرتان شروع کنید و تا پایتان حرکت کنید، و احساس هر نقطه از بدن تان را بدون قضاوت و فکر کردن متوجه شوید (تکنیک بادی اسکن)
6- حالا دوباره روی ریتم طبیعی تنفس تان متمرکز شوید و تا پایان مدیتیشن هر وقت دچار احساس یا فکر خاصی شدید، مشاهده اش کنید، آگاه شوید و رهایش کنید و دوباره به ریتم تنفس تان و احساسی که درون بدنتان ایجاد می کند برگردید.( تکنیک برچسب زنی)
7- یک دقیقه قبل از پایان مدیتیشن به محیط اطرافتان توجه کنید(با چشمان بسته) به جایی که نشسته اید توجه کنید و تصمیم بگیرید که در طول روز هر وقت دچار فکر و احساس خاصی شدید بدون قضاوت مشاهده اش کنید و رهایش کنید و به زمان حال و فعالیتی که در لحظه انجام می دهید برگردید.
8- بعد از اینکه چشمانتان را باز کردید، به احساسی که قبل و بعد از مدیتیشن داشته اید توجه کنید، بدون فکر کردن و تحلیل، صرفا آینه ای باشید که حقیقت را انعکاس می دهد.
*** هر وقت دچار فکر و احساس خاصی شدید، لازم نیست به مبارزه با آن برخیزید یا از دست آن فرار کنید، صرفا باید مشاهده اش کنید آگاه شوید و رهایش کنید و دوباره به تمرین برگردید. احساس بی قراری، اضطراب و خستگی همه و همه احساسات طبیعی انسان هستند.
می گویند مغز انسان سریع تر و کاراتر از هر کامپیوتریست که تا به حال ساخته شده است. پنج نسل از گونه ی انسانی به وجود آمده و از بین رفتند تا چنین مغز و تجهیزاتی درون ما به وجود آمد، مغزی که درست مثل کامپیوتر اگر نحوه استفاده از آن را ندانی زندگی ات پر از ارور و باگ خواهد بود.
ذهن مثل تمام دستگاه های رادیویی، ماهواره ای و . امواج الکترومغناطیسی تولید می کند، که در 5 موج بتا، تتا، آلفا، گاما و دلتا طبقه بندی کرده اند، هر فکر یا احساس تو امواج الکترومغناطیسی می پراکند. اینها نه تنها تخیل و رویا نیستند که بلکه از نظر علمی هم اثبات شده و توسط دستگاه های فیزیکی ثبت شده اند.
هر احساس و فکر تو در اطرافت موج می پراکند، تو با اضطرابت می توانی کل اتاق را تحت تاثیر قرار دهی، با خوشحالی ات نیز همینطور. برای همین است که آدم ها بطور غریزی از بودن درکنار آدم های ضعیف و منفی پرهیز می کنند، چرا که خواه ناخواه روی آن ها هم تاثیر منفی میگذارد.
اشیا، و پدیده های تو تماماً از اتم ساخته شده اند که آن ها هم میدان های انرژی خاص خود را دارند، تمام پدیده ها داری امواج و انرژی هستند، پس دروغ نگفته کسی که گفته است تو با افکار و احساست چیزی را به خود جذب می کنی که با آن همساز هستی. تو با چه فکر و احساسی همساز هستی؟ تو چه واقعیتی را دائما و دائما به زندگی خودت جذب می کنی؟
شاید زندگی ات تا به اینجای کار افتضاح به معنای واقعی کلمه بوده است، اما تو قدرت این را داری که در یک لحظه تصمیم بگیری که فرد دیگری شوی، و واقعیت دیگری را برای خودت بیافرینی. شاید قبلا تصمیمات مختلفی گرفته ای و به خواسته هایت نرسیده ای، دلیلش را میدانی چیست؟ تصمیمات تو قاطع نبوده اند، و واقعا و حقیقتا به خواسته هایت پایبند نبوده ای، هر تصمیمی که به یک عمل پیوند نخورد، صرفا یک دروغ و آرزویی توخالیست.
اگر تمام راه های پشت سرت را خراب شده درنظر آوری، و راهی جز تصمیم و عمل به خواسته هایت نیابی، راه رسیدن به خواسته ات با هر قدم روشن تر می شود. این تنها در صورتی رخ می دهد که هیچ راهی جز رسیدن به خواسته هایت نداشته باشی، و قاطعیت و تعهدی احساس کنی که با هیچ مانع و شکستی از بین نرود، بارها شکست بخوری، و دوباره کمر راست کنی و برای رسیدن به خواسته ات بیشتر و بیشتر عمل کنی، اینکه خودت را مقید کنی حتما و برخلاف هر اتفاقی به خواسته ات برسی، هیچ مانعی تاب تحمل دربرابرت نخواهد داشت، و حتی امداد های غیبی مختلفی به کمکت خواهند شتافت، چرا که امداد ها مختص به افراد با ایمان است.
افراد با ایمانی که به خواسته ای بزرگ درون شان متعهد هستند، و ایمانشان را به هیچ عنوان از دست نمی دهند. تفاوت امیال و آرزو با ایمان همین است، افراد معتقد مطمئن هستند که در همین لحظه به خواسته شان رسیده اند، و دنیای بیرون به مثابه انعکاس درونشان دیر یا زود باید تسلیم خواسته هایشان شود، افراد با ایمان سرجای خود نمی نشینند تا مگر اینکه به خواسته شان برسند، یا از بین بروند.
تغییر شخصیت انسان از چیزی که فکر می کنی سخت تر است، با این حال استثنا هایی هم وجود دارد.
برخی از متخصصان حوزه روانشناسی، و البته مربیان رشد و انگیزشی، قادر هستند تا تغییراتی در سیستم عقاید مراجعان خود به وجود بیاورند که غالبا در عرض یک ساعت رخ می دهد، سیستم اعتقادی آن ها زیر و رو می شود، تا جایی که احساس می کنند که فرد دیگری شده اند، عادت های قدیمی مثل سیگار کشیدن و . را ترک می کنند و نتایج به صورت عملی و ملموس از ساعت بعد به وجود می آید. بگذریم از هزینه های یک تا سه هزار دلاری برای هر جلسه درمان توسط این متخصصان!
ارتش ویتنام در دوران جنگ خود با آمریکا، قادر بود سربازانی را که به اسارت گرفته بود، بدون خشونت و شکنجه، و صرفا با تکنیک های روانشناختی از یک سرباز وطن پرست، به سربازانی کمونیست تبدیل کند که برعلیه کشور خود بیانیه صادر می کنند، و هم قطارانشان را لو می دهند.
در طول تاریخ شخصیت های بیشماری بوده اند که با قدرت جاذبه ی خود، هزاران و شاید میلیون ها انسان را تحت تاثیر عقاید خود قرار داده اند و آن هارا واقعا و عملا تغییر داده اند از هیتلر و موسولینی تا جیم جونز در آمریکا که توانسته بود 909 نفر از پیروانش را در تاریخ 17 نوامبر 1978 مجاب کند که به دست خودشان سم بخورند،تا بزرگترین خودکشی تاریخ بشریت را رقم زنند.
مطمئن باش تو نیز می توانی خودت را تغییر دهی، عقاید مخرب و محدود کننده ات را کنار بزنی، و از خودت همان آدمی بسازی که آرزویش را داشتی، به شرطی که اراده ی لازم را داشته باشی، برای تغییر کردن مشتاق باشی، و از روش های مختلف عملی استفاده کنی تا در همین لحظه تغییر کنی.
امروز از این حجم از حماقت و ناآگاهی که دارم تعجب کردم، و البته ترسیدم وقتی آدم هایی را دیدم که تقریبا همه چیز می دانند. و حالا به لطف افراد آگاهی که ویدیو های آموزشی میگذارند و کتاب بزرگانی که به روشنی به این موضوع پرداخته اند، دلیل خطایم را دانستم و با شما به اشتراک میگذارم.
.
فکر کردن زیاد، نشان دهنده ی عاقل بودن نیست. بلکه نشانه ی وسواس و درخودماندگیست. اولین خطای ما در زندگی همین است که عقل را با افکار وسواسی مان اشتباه میگیریم. افکار وسواسی، نشات گرفته از احساسات وسواسی هستند. احساس ترس، خشم، و سایر احساسات منفی. در چنین صورتی تو گرفتار ذهنی هستی که ناشی از نوعی بیماری و ضعف روانیست. ذهنی که دیگر سالم نیست، و راهنمایی های سالمی هم نمی کند.
خب از کجا بدانیم که افکارمان وسواسی و بیمارگونه است ؟ اگر مضطرب باشی یا گرفتار احساسات منفی، صدای ذهنی ات، صدای منطق و عقلانیت نیست و تو را به اشتباه خواهد انداخت. اما صدای عقلانیت و فهم و شعور تو، در عین آرامش، و خوشحالی ظاهر می شود. پس یکی از راه های تشخیص فهم درست، آرامش قدرتمندیست که همراهش می آید.
یکی از اشتباهاتی که ممکن است گرفتارش شوی این است که فکر کنی تمام احساسات منفی هستند، در صورتی که آدم های احساسی بسیاری در زندگی وجود دارند، که هم زیرک هستند هم تصمیمات و رفتارشان خارج از منطق نیست. منظور از منطق داشتن را گرفتار نشدن در احساسات وسواسی، تکراری و منفی در نظر بگیر.
و همیشه سعی کن احساسات مثبت از قبیل شکرگزاری، عشق، و خوشحالی و . را رشد دهی. اما در صورتی که با احساس تردید، دودلی، ترس، افسردگی، اضطراب، خشم و . مواجه شدی بدان که دیگر عقل بر تو حکمرانی نمی کند.
ذهن آگاه ما خواسته هایی دارد، اما ذهن ناخودآگاه ما که 95درصد از رفتار های ما را کنترل می کند در دنیای دیگر زندگی می کند: دنیای تربیت های تصادفی، تاثیرگیری از بزرگسالان، گذشته ی تلخ و متفاوت.
گذشته ی ما در دست ما نبوده است، طوری برنامه ریزی شده ایم که از خواسته های حقیقی مان فرسنگ ها فاصله پیدا کرده ایم. نه پدر و مادر رامی توان گناهکار دانست و نه افرادی دیگری که دست تقدیر بر سر زندگی مان قرار داده است و ما را به گونه ای متفاوت رشد داده اند. با این حال وقت این است که تغییر کنیم.
در صورتی که تغییر نکنیم زندگی مان نیز تغییر نخواهد کرد. اگر همان رفتار های سابق را از خودمان نشان دهیم به همان نتایج سابق دست خواهیم یافت. ممکن است فردی گذشته ی خوبی داشته است، یا تربیت مناسبی یافته است و حالا از زندگی حال و اکنونش لذت می برد و قصد تغییر زندگی اش را هم ندارد اما اگر تو هم مثل من قصد تغییر داری، پس کوله بارت را جمع کن که راه سختی در انتظارمان خواهد بود.
حقیقت این است که ذهن آگاه ما که حدود 5درصد از رفتار ها و شخصیت مان را تحت کنترل دارد، خواسته هایی دارد و آرزو هایی که تشنه رسیدن به آن است. اما ذهن آگاه ما هیچ تاثیری نمی تواند روی واقعیت زندگی مان بگذارد به شرطی که خواسته هایش را به ذهن ناخودآگاه دیکته کنیم، و طوری خودمان را برنامه ریزی کنیم که قطب نمایی برای رسیدن به خواسته ها شویم.
درابتدا بگذارید حقیقتی را به شما بگویم، اگر مطالب این وبلاگ را بخوانید و به آن عمل نکنید و یا به دنبال کتاب های مختلف بروید اما ذره ای عملگرایی نداشته باشید، هیچ نتیجه ای نخواهید گرفت و با شما شرط می بندم که وضعیت زندگی تان از این چیزی که هست هم بدتر خواهد شد. چون شما با احتمالات جالبی رو به رو خواهید بود اما چون اراده ای برای تبدیل این احتمالات به واقعیت زندگی ندارید و در راستای اش عمل نمیکنید بدتر از فردی ناآگاه خواهید بود که در بدبختی و لجن است ولی خودش از آن اطلاع ندارد.
اگر تصمیم ات را گرفته ای، اگر عزم ات را جزم کرده ای، آماده ای تا از این خواب کابوس وار ذهن ناخودآگاه بیدار شوی و کنترل زندگی ات را بدست بگیری. اما اگر تصمیمی برای عمل کردن و تمرین این آموخته ها نداری پس لطفا باقی مطالب را نخوان.
اصلی ترین روش برای برنامه ریزی ذهن ناخودآگاه، تکرار است. ذهن تو مانند دستگاه ضبط صوت و تصویری است که وقایع و تجربیات ات را 24 ساعته ضبط می کند، چیزی که بیش از همه تکرار شود، به عقاید تو تبدیل خواهد شد، و عقایدت رفتارت را خواهند ساخت در نهایت به شخصیت تو شکل داده خواهد شد و شخصیت تو واقعیت زندگی ات را مشخص خواهد کرد.
اگر دائما به تو گفته شود که دیوانه هستی، باور خواهی کرد که دیوانه ای، اگر دائما به تو گفته شود مهربان و خونگرمی حقیقتا مهربان و خونگرم خواهی شد. چون تکرار ذهن ناخودآگاهت را می سازد. علاوه بر این وقتی دائما آسیب می بینی، احساس قربانی شدن را دائما و دائما تکرار و تمرین می کنی و به شخصیت وجودی ات تبدیل می شود.
خواسته هایت را مشخص می کنی، افکار و احساست را رویش تنظیم می کنی و بار ها و بار ها تکرارش می کنی تا جزو طبیعت وجودی ات شود و ناخودآگاه در راستایش قدم برداری.
اگر فردی گوشه گیر هستی و میخواهی اجتماعی باشی، دوستان زیادی داشته باشی و کیفیت روابطت را بهتر کنی در قدم اول این خواسته را توی کاغذ یا ذهنت یادداشت کن. حالا باید این فکری که داری را با یک احساس همراه کنی و آن را تکرار کنی. بدون احساس، افکارت شکل واقعی به خودش نخواهد گرفت.
یکی از بهترین روش ها این است که مراقبه کنی: چون وقتی مراقبه می کنی و در همان ابتدا چشمانت را می بندی 80درصد محرک های بیرونی را از جلوی چشمانت حذف می کنی و دنیای درونی ات واقعی تر جلوه می کند، حالا در این دنیای درونی باید خواسته هایت را مشاهده کنی، آن ها را بیافرینی و احساسات مرتبط با رسیدن به آن را تجربه کنی تا بدن و ذهنت باور کند که تو به خواسته هایت رسیده ای و وقتی چشمت را باز کردی آدم دیگری شده باشی.
** وقتی مراقبه می کنی سطح امواج ذهنی ات از بتا یعنی زندگی روزمره به امواج آلفا تغییر می کند و تو در حالت تلقین پذیری و تغییر عقاید قرار داری.
تبصره 1 : اگر هنگام مشاهده خواسته هایت، و تغییر افکارت، احساس خوشحالی، شکرگزاری و . نداشته باشی، و واقعا باور نداشته باشی که به خواسته هایت در همین ثانیه رسیده ای، و با همان احساسات قبلی از قبیل قربانی بودن و بدنی که گرفتار گذشته است باقی بمانی نخواهی توانست خودت را تغییر دهی و در نهایت خواسته هایت محقق نخواهد شد چون بدنت کاری که میکنی را باور نمی کند. باید واقعا حس کنی همین حالا به خواسته هایت رسیده ای و وقتی چشمانت را باز کردی آدم جدیدی شده باشی که دیگر احساسات و افکار گذشته را ندارد یا وقتی گرفتارشان می شود فورا آن ها را رها می کند و روی خواسته هایش تنظیم می شود.
گاهی اوقات تغییر در عرض یک ساعت رخ می دهد، گاهی زمانبر است و به بیش از چند هفته یا بیشتر زمان لازم است تا واقعا تغییر کنی. برای تغییر کردن باید هر روز صبح خواسته هایت را تکرار و تصور کنی، و احساست را رویش تنظیم کنی تا واقعیت جدیدی بیافرینی.
در واقع وقتی مدیتیشن می کنی، احساسات و افکار گذشته را پاک می کنی، و ذهنت جدیدی را ایجاد می کنی. در صورتی که این تمرینات را با توجه و دقت زیاد انجام ندهی یا اساسا هیچ اراده ای برای انجامش نداشته باشی، تغییری در زندگی ات به وقوع نخواهد پیوست. فراموش نکن که واقعیت بیرونی انعکاس واقعیت درونی ماست، اگر درون را تغییر دهی انعکاسش را دیر یا زود در بیرون خواهی دید.
دروغ گاهی اوقات یک جمله یا حرف نیست. دروغ ممکن است فعالیتی باشد که ما خودمان را مشغولش می کنیم تا برای مدتی از درد و رنج زندگی فرار کنیم. اما این فرار چیزی از حقیقت درد کشیدن ما تغییر نمی دهد، اگر آن فعالیت را حذف کنیم دوباره با حقیقت وجودی مان رو به رو می شویم ما از هر چه هم فرار کنیم از "خود" راه گریزی نخواهیم داشت.
راه حل فقط یک چیز است، جستجو کردن درون مان، برای یافتن خودمان. اگر خود حقیقی مان را پیدا نکنیم، در سرگشتگی و حیرت با پایان زندگی رو به رو خواهیم شد، مسخره و بازیچه دیگران خواهیم بود و عمری رقت بار را سپری خواهیم کرد.
اسمش را بگذار، یوگا، مدیتیشن یا اسمش را بگذار خلوت گزینی و انزوا، تو باید با ریشه های وجودی ات رو به رو شوی، به آن آگاه شوی و تا تارپودش نفوذ کنی.
ما خودمان را به روش های مختلفی فریب میدهیم، در افتضاح و لجن قرار داریم، اما با تعریف و تمجید یک نفر از خود بیخود می شویم و بازی میخوریم، یا شاید با توهین هایشان آزار ببینیم، درحالی که هیچ انسانی توانایی این را ندارد که حقیقت وجودی مان را بیان کند.
حتی گاهی اوقات خودمان هم دوست داریم به دروغ های ذهن مان پر و بال بدهیم:
یک مشکلی را در زندگی حل می کنی و خودت را حلال مشکلات میدانی لحظه ای بعد اشتباهی جبران ناپذیر می کنی و از درون و بیرون می شکنی، چون تو به دروغی امیدوار بودی که حقیقت نداشت.
اضطراب گلویت را می فشارد، پاهایت بی قرارند، و تو آماده ی فرار از موقعیت های مختلف زندگی هستی. مربی می گوید: بنشین و چشمانت را ببند.
شروع می کنی و وارد فرایند مدیتیشن می شوی. اضطراب گلویت را با شدت بیشتری می فشارد، حتی تاب و توان نشستن را نداری و فقط می خواهی بلند شوی، اما می نشینی، هر دقیقه سخت تر از دقیقه ی بعدی می شود، اما وقتی واکنشی نشان نمی دهی و می نشینی، صبر و اراده ات را قدرت می بخشی، بعد از بلند شدن از تمرین تو یک قدم دیگر به رشد شخصیت نزدیک شده ای.
بدن ما می تواند از ذهن جدا شود، بدن می تواند در زمان گذشته گرفتار شود، اما ذهن یا به عبارت بهتر 5 درصد خودآگاه ذهنت سعی می کند در مبارزه ای بی امان، 95 درصد ذهنت را از گذشته نجات دهد و تحت کنترل خودش دربیاورد. برای همین است که می گویند، مدیتیشن مثل این است که قاشق قاشق آب دریا را خالی کنی، چون این فرآیند به نظر طولانی و طاقت فرسا به نظر می رسد، اما بعد از انجامش با تمام وجودت خواهی گفت: ارزشش را داشت.
در محیطی قرار داشته ای که رشد تو را سد کرده اند، اما اراده ای تو طوفانیست که تمام موانع را به ابزاری برای خواسته هایش تبدیل خواهد کرد، هیچ مانعی تاب تحمل اراده ات را نخواهد داشت، و البته هر مانع شبیه به پله ای خواهد شد که اراده ات پایش را رویش خواهد گذاشت تا بیشتر پیشرفت کند.
ذهن ناخودآگاه ما 95 درصد ذهن را تشکیل می دهد و شامل شخصیت، عادت ها، و رفتار های آموخته شده ی ماست. هرگونه تغییری پایدار مستم این است که به این سطح از ذهن دسترسی پیدا کنیم. ذهن مانند دستگاه ضبط صوت و تصویری است که 24 ساعته اتفاقات را ثبت و ضبط می کند، از برنامه های تلویزیونی، تا تجاربی که در اثر ارتباط با آدم های اطرافمان کسب می کنیم همه و همه به شخصیت مان شکل می دهد.
ما در فرایند مدیتیشن، روند تغییرات را مع می کنیم، به جای تاثیر پذیری از بیرون، از درون تاثیر می گیریم. یعنی خواسته های درونی مان را به بیرون تحمیل می کنیم، و چنین چیزی نه تنها ناپسند و غیرطبیعی نیست بلکه بهترین کاریست که می توانیم انجام بدهیم.
ما به بدنمان می آموزیم، که احساساتی را تجربه کند که ما دوست داریم تجربه کنیم، پیش از رسیدن به خواسته ها ذهن را با تصویر آینده ی دلخوامان شرطی می کنیم و ذهن تبدیل به قطب نمایی می شود که تا رسیدن به خواسته ها دست از تلاش برنمیدارد و مثل ماهی دائما از دست موانع سر می خورد، آزمون و خطا می کند تا در نهایت به مقصد مد نظرمان ما را برسد.
اما در صورتی که چنین نکنیم، و در روند تکراری گذشته گیر بیافتیم، محیط بیرونی ما را شکل خواهد داد، و از ما شخصیتی خواهد ساخت که مورد پسند 5درصد ذهن آگاه ما نیست.
هنگام شروع؛ تمرینات از 1 دقیقه شروع می شود و تا یک ساعت و حتی بیشتر ادامه می یابد. تغییراتی که بعد از انجام مدوام و سازمندهی شده ی مدیتیشن تجربه می کنید، فراتر از حد انتظارتان است.
اول اینکه صبر کردن هنگام بی قراری بدن باعث می شود به تدریج اضطرابتان از بین برود
دوم شما سیستم درونی تان را طوری کوک می کنید که روی خواسته هایتان متمرکز باقی بماند
سوم حواس پنجگانه و تجربه ای که از زندگی خواهید داشت متفاوت تر از افراد دیگر خواهد بود، شما شفاف تر خواهید دید، خواهید شنید و زندگی خواهید کرد، و در نتجه لذت زنده بودن را درک خواهید کرد و در تارپود زمان حال رخنه خواهید کرد.
چهارم با تغییر درون، دنیای بیرون تان هم تغییر خواهد کرد، دنیای بیرون تان چیزی نیست جز انعکاس دنیای درون تان.
شاید باور کردن این مسئله برایتان سخت باشد، اینکه اگر درون خودتان به خواسته هایتان برسید در بیرون از خودتان و در واقعیت هم به آن خواهید رسید. اما یک لحظه این مورد را در نظر بگیرید، اگر فردی منفی باف باشید، افسرده و مضطرب باشید، و در عین حال خواسته اصلی تان رسیدن به ثروت و قدرت باشد، چطور خواهید توانست به این خواسته برسید؟ شما با منفی بافی و احساسات ضعیف، اعتماد به نفس نخواهید داشت، در نتیجه نخواهید توانست روی دیگران تاثیر بگذارید، اگر روی دیگران نتوانید تاثیر مثبت بگذارید نخواهید توانست به خواسته هایتان برسید.
ثروت و قدرت زمانی برایتان حاصل می شود که بتوانید با دیگران ارتباط موثری برقرار کنید، و مثلا شرکتی را مدیریت و رهبری کنید و در نهایت با ذهن تیز تان بتوانید، سود بیشتری را روانه ی شرکت کنید. تمام خواسته های دیگر هم چنین است، چرا که 80 درصد کیفیت زندگی انسان به کیفیت ارتباطی که با دیگران برقرار می کند بستگی دارد، افراد قدرتمند و موفق استادان روابط هستند، آن ها ارتباط درونی و بیرونی شان را طوری پرورش داده اند که می توانند روی زندگی هزاران نفر تاثیر بگذارند.
علاوه بر این علم روانشناسی ثابت کرده است که وقتی ذهن روی موضوعی تمرکز می کند، فرصت های مرتبط با آن موضوع را بیشتر می بیند، فرض کنید ماشینی خریده اید و از فردای خرید، و در کمال تعجب تعداد بیشتری از مدل ماشین خودتان را در خیابان می بینید. آیا چنین چیزی اتفاقی است؟
اگر ذهن یک نفر روی ثروت متمرکز باشد، 10 برابر بیشتر از فرد عادی فرصت هایی که می تواند او را به ثروت برساند را خواهد دید و در جهت آن عمل خواهد کرد، اگر ذهن فرد دیگر روی عشق متمرکز باشد، 10 برابر بیشتر از افراد دیگر فرصت برقراری روابط را خواهد دید و آن را در لحظه به نفع خود مصادره خواهد کرد و
نمی دانم چند درصد از جامعه احساس می کنند که "فاقد" شخصیت هستند اما تمام کسانی را که در زندگی ام دیده ام، برای خودشان هدف و شخصیت و راه منحصر به فرد خودشان را داشته اند.
شاید درصد کوچکی از جامعه باشند که سرشان به تنشان نمی ارزد و هدفی برای خودشان ندارند(از انتخاب هدف می ترسند و دچار تناقض و آشفتگی هستند). اگر هدف ات را ندانی، تمام کارهایت مفت نمی ارزد، عملا هم کسی به حرف و عملت ارزشی نمی گذارد و تنها چیزی که در انتظارت است زباله دان زندگیست.
انتخاب کردن همه چیز، یعنی انتخاب نکردن هیچ چیزی.اگر دوست داری در زندگی به "چیزی" برسی باید رویا و افسانه را کنار بگذاری و خودت را برای رسیدن به یک هدف مشخص متعهد بدانی.
اگر برایت عشق اولویت اول است لطفا بدست آوردن پول را قربانی این هدف کن. اگر برایت پول مهم است لطفا لذت عشق و عاشقی را کنار بگذار. همه چیز به تصمیم و اولویت ما بستگی دارد، یک روز باید برای رسیدن به خواسته های اصلی مان بقیه چیز های دیگر را قربانی کنیم. برخی ها جوانی شان، بعضی های دیگر زندگی در رفاه و آسایش و برخی دیگر کل عمرشان را برای هدف اصلی قربانی می کنند.
مثال تندی است، اما حتی ویروس ها نیز برای خودشان هدف و مقصدی دارند. یک جلبک در عمق دریا نیز برای خودش هدف دارد. محال ممکن است تو هدف نداشته باشی، همین حالا چیزی که برایت مهم است را انتخاب کن و تمام چیز های دیگر را رها کن تا طعم آسودگی خاطر را بچشی.
هفته ی اول مقدمه ای کوتاه است برای آشنایی شما با مدیتیشن، و سپس ادامه ی این روند، برای تغییر کامل شخصیت، و ساختن دوباره ی خود.
در این هفته شما از تکنیک بادی اسکن یا همان واررسی بدن استفاده می کنید، بعد از اینکه با این تکنیک به طور کامل آشنا شده و تمرینش کردید، و وقتی احساس کردید که می توانید به مرحله بعد بروید، باید هفته ی دوم را شروع کنید که در پست بعدی در مورد آن توضیحاتی خواهم داد.
این تکنیک به معنای این است که احساسات هر قسمت از بدن تان را بدون پیش داوری و قضاوت فقط متوجه می شوید.
بدون اینکه فکر کنید یا تحلیل اضافی داشته باشید صرفا احساس هر قسمت از بدن را متوجه شوید، و وقتی حواستان پرت شد دوباره به این احساس برگردید. (روش برگشتن هم ساده است کافیست به احساس یا فکری که باعث حواسپرتی تان شده آگاه شده، مشاهده اش کرده و رهایش کنید و دوباره به موضوع تمرکزتان برگردید)
برای دانلود فایل صوتی اینجا کلیک کنید.
** با واررسی بدن تان، به راحتی می توانید وارد حالت ناخودآگاه شوید( یعنی همان جایی که الگو های تکراری شخصیت تان وجود دارد)
** اضطراب تان کاهش پیدا می کند. ( وارد امواج آلفا می شوید)
** احساسات و افکار گذشته را از بدنتان پاک می کنید.
توجه کردن، انرژی است، شما به هرچیزی توجه کنید به آن سمت انرژی می فرستید، برای مثال وقتی رانندگی می کنید و به سمت چپ یا راست توجه می کنید ناخودآگاه فرمان زیر دستتان هم به همان سمت می رود، وقتی روی اعضای مختلف بدن تان تمرکز می کنید به آن سمت انرژی می فرستید؛ و علاوه بر به جریان انداختن انرژی و پاک کردن احساسات فاسد از قبیل استرس و . احساسات مختلف و افکار گذشته را بهتر و شفاف تر درک کرده و از دستشان رها می شوید.
** اگر حین بادی اسکن، دچار احساس بی قراری، ترس یا اضطراب شدید، کاملا طبیعیست
** نباید با احساسات منفی، از قبیل اضطراب و . مبارزه کنید، یا به دنبال فرار کردن از آن باشید صرفا باید مشاهده اش کرده آگاه شده و رهایش کنید.
** برای رها کردن احساسات منفی به خودتان فشار وارد نکنید. احساسات و افکار را مثل موج دریا در نظر بگیرید که می آیند و می روند و هیچ موج ثابتی وجود ندارد.
** وظیفه ی شما مشاهده ی افکار و احساسات بدون قضاوت است. یعنی آگاه شدن، و رها کردن توجه تان از آن احساس.
** باید تمرینات را به صورت روتین درآورید و سازماندهی شده و مستمر انجام دهید، نه اینکه یک روز انجام دهید و روز دیگر رهایش کنید.
**مدت تمرین 20 دقیقه است: 1 دقیقه به نشستن، و چند نفس عمیق اختصاص دهید و 2 دقیقه آخر قبل از باز کردن چشمانتان به این موضوع اختصاص دهید که در طول روز نخواهید گذاشت حواستان از زمان حال پرت شود و هر وقت گرفتار فکر یا احساس گذشته شدید به زمان حال بازخواهید گشت.
یکی از مثل هایی که روز به روز تجربه اش می کنم همین "عجله کار شیطانه" است. دلیلش هم واضح است وقتی اضطراب داری، عجله می کنی، و وقتی عجله می کنی ساده ترین کار ها را هم درست انجام نمی دهی.
چندبار است که روزگارم با همین مثل سپری می شود، یک ماه پیش میخواستم به یکی مراکز دندانپزشکی بروم که به قول برادرم کارشان "استاندارد" است، آنقدر عجله داشتم که ساعت 4 رفتم، درصورتی که ساعت 5 در دکان را باز می کردند، اما دوباره عجله کردم و به یکی از شانسی ترین کلینکی که سر راهم بود رفتم!
نتیجه اینکه آن ها هم به شانسی ترین شکل ممکن کارم را انجام دادند، اول اینکه دندانم نیاز به درمان ریشه داشت، بدون درمان و با داشتن "ضایعه" یک و نیم میلیمتر آهن توی لثه ام فرو کردند که اصطلاحا اسمش را گذاشته اند پُست. بعد که دیدم این دکتر به قدری ناشی است که دستش می لرزد، و منشی هی ده روز ده روز من را به سمت تعطیلات نوروزی و سال بعد نزدیک می کند، تصمیم گرفتم با خسارت جانی و مالی رهسپار دکتر دیگری شوم.
دکتر دیگر هم گفت که اولا دندان مادر مرده را بیش از حد تراش داده و فقط ریشه اش باقی مانده دوم اینکه درمان ریشه نیاز داشته که نکرده است و حالا دیگر نمی توان این آهن لامصب را برداشت، و سوم اینکه روی دندانت روکش میگذارم اما تضمینی به بقای دندانت نیست!
#روزنوشت
شما قبلا گرفتار در گذشته بوده اید، گرفتار در تربیتی که ناخواسته شما و زندگی کنونی تان را شکل داده است، تاثیرگیری هایی که از این و آن یا حوادث تصادفی داشته اید شخصیت تان را مثل موم شکل داده است حالا وقت این است برای رسیدن به خواسته هایتان تغییر کنید.
از این به بعد، قرار نیست به گذشته برگردید، زندگی قبلی تان فرو خواهد پاشید، این شاید برای تان دردناک باشد اما اگر بخواهید ساختمان جدیدی بسازید نیاز دارید ساختمان قبلی را بطور کامل تخریب کنید پس نگران نباشید و خودتان را برای بدترین شرایط آماده کنید البته اگر تصمیم قطعی برای ساختن آینده نو گرفته اید.
دیگر شک و تردید کافیست، عمل نکردن کافیست، قربانی شرایط بودن کافیست. از این به بعد، تا آخرین ذره ی خواسته تان را نگیرید سر از پا نخواهید شناخت. تمام این ها لازمه اش این است که به قدرت برتری که زندگی شما و تمام انسان ها را کنترل می کند ایمان بیاورید، همان خدایی که درون شماست و زندگی را قدم به قدم برای شما میسازد. اگر ایمان نیاورید، برایش عدم ایمان تان قابل قبول است و شما را در گمراهی ایی که خود دوست دارید تنها خواهد گذاشت چون او شما را دوست دارد.
لازمه ی همراهی این قدرت برتر این است که شما تصمیم بگیرید، به خود ایمان بیاورید، و برای رسیدن به خواسته هایتان روز و شب دست به عمل بزنید، و لحظه ای نا امید نشده و شک و تردید را نگذارید که ایمان تان را از بین ببرد. این قدرت برتر، هوش جمعی، خدای اسمان ها یا هرچه اسمش را می گذارید از شما چه می خواهد؟ می خواهد که به حقیقتی ایمان بیاورید که دوست دارید در زندگی تان به وجود آید، پس اگر به شکست ایمان بیاورید یا به پیروزی در هر دو حالت عقیده تان درست است.
تصمیم اولین و آخرین قدمیست که باید بردارید، تصمیم درست و حقیقی با تصمیم سست و غیرواقعی به سادگی قابل تشخیص است. اگر تصمیم گرفتید که فرد دیگری شوید نباید حتی یک لحظه به تصمیم تان شک کنید و باید در تمام طول روز احساس و افکارتان را روی تصمیم اصلی تان سازماندهی کنید، یعنی هر وقت گرفتار افکار و احساسات آشفته شدید که شما را به این طرف و آن طرف می کشاند و در نهایت سرگردان رهایتان می کند، باید مشاهده اش کرده، آگاه شده و رهایش کنید و دوباره به تصمیم اصلی تان برگردید.
مشاهده: افکار و احساسات تان را بدون قضاوت مشاهده کنید ترس باشد یا خوشحالی فرقی ندارد. تبدیل به آگاهی محض یا هوشیاری برتری شوید که تمام زندگی را مشاهده می کند و برای هیچ چیزی تلاش نکنید و چیزی را مجبور به اتفاق افتادن نکنید.
آگاهی: اگر افکار و احساسات تان شما را از مسیر اصلی هدف تان بیرون کرد، به آن فقط آگاه شوید، و دوباره توجه تان را روی خواسته اصلی تان( احساسات و افکار دلخواه) برگردانید.
رها کردن: تردید، ترس، و نگرانی در مورد زمان و چگونگی به وقوع پیوستن خواسته هایتان را رها کنید و به قدرت برتری که همیشه ناظر بر شماست اعتماد کنید. زمانی خواسته هایتان تحقق پیدا خواهد کرد که حتی خودتان هم تصورش را نمی کردید، این قدرت برتر و الهی بازیکنان زندگی را طوری خواهد چید که شما به خواسته تان برسید تا طعم حقیقت را بچشید و ایمان بیاورید.
** وقتی شما به جریان زندگی اعتماد ندارید، دائما دست و پا خواهید زد، دائما در این باتلاق فلاکت فرو خواهید رفت، و عملا هیچ پیشرفتی در زندگی نخواهید داشت، تلاش اضافی را رها کنید. و این مثل را به خاطر بسپارید که افرادی بیش از حد برای چیزی تلاش می کنند، معمولا طوری به نظر می رسند که انگار یک تخته شان کم است، همه چیز طبیعی و در طول این جریان دائمی زمان حال برایتان رخ خواهد داد و شما شاهدی بر این جریان خواهید بود نه کنترل کننده ی آن.
به عنوان مثال پایانی: خواب را در نظر بگیرید، اگر دائما برای به خواب رفتن تلاش کنید و سعی کنید همه چیز را کنترل کنید برای به خواب رفتن دچار مشکل خواهید شد ولی وقتی همه چیز را رها می کنید، خوابیدن خود به خود اتفاق می افتد حتی بدون اطلاع، کنترل یا تلاش شما.
تغییر دادن شخصیت بزرگترین تمرکز زندگی ام در چند سال اخیر بوده است، بعد از مدت ها آزمون و خطا و به کار بردن روش های متعددی که نتیجه عمیقی نداشتند، با مدیتیشن و کارکرد آن روی مغز آشنا شدم و حالا دوست دارم اطلاعاتم را با شما درمیان بگذارم. هرچند که اطلاعاتم کلی خواهد بود، اما شما می توانید با همین اطلاعات برنامه ای برای تغییر سیستم عصبی تان طرح ریزی کرده و اجرایش کنید یا برای اطلاعات بیشتر به کتاب های مختلف مراجعه کنید.
حقیقت این است که هر چیزی در زندگی تان بدست می آورید، یا هر واقعیت بیرونی که تجربه اش می کنید، انعکاس درون و الگو های مداوم فکری تان است. ذهن و جسم تان، امواج مغزی تولید می کند،افکارتان موج های الکترومغناطیس خاص خود را دارد و احساس تان به اطراف شما موج می پراکند. شاید چنین چیزهایی را در قانون جذب و شنیده باشید و با خود خیال کرده باشید که این چیز ها درست است که جذاب به نظر می رسد اما واقعیت ندارد. در صورتی که باید به شما بگویم تمام این ها حقیقت محض است.
دلیلش هم واضح است وقتی شما به احساس خاصی اعتیاد دارید، مثلا اضطراب یا افسردگی . بدنتان برای تامین انرژی یا احساس زنده بودن، دوست دارد دائما همین احساس را تولید کند، پس موقعیت های مختلف و حوادثی را به وجود می آورد که اضطراب آور باشد یا باعث افسردگی بیشترتان شود.
اما اگر بخواهید، به خواسته هایتان برسید، باید فرکانس ها و انرژی بدن تان با خواسته تان همساز باشد، مثلا شما به دنبال پول بیشتر هستید، پول بیشتر چه حسی به شما خواهد داد؟ احساس قدرت؟ احساس آرامش؟ احساس کامل بودن؟ یا هیجان؟ باید قبل از بدست آوردن پولی که به دنبالش هستید در دنیای درون تان آن را تجربه کرده، و احساسش را همین حالا تجربه کنید و بدن و ذهن تان را طوری برنامه ریزی کنیید که باور کند همین حالا به خواسته تان رسیده اید. تفاوت امیال و آرزو های خیالی،با ایمان و عقیده به این که شما همین حالا به خواسته تان رسیده اید، و جهان بیرونی دیر یا زود آن ها را انعکاس خواهد در همین باور و ایمان به قطعیت تحقق آرزو و خواسته هایتان است.
در صورتی که وقتی شما با ناله و احساس یاس شروع به دعا کردن و تکرار خواسته هایتان می کنید، در واقع ناقص بودن خودتان را فریاد می زنید، تمام کمبود هایتان را می گویید و عملا همان کمبود ها را تشدید می کنید، اما وقتی عملا در همین لحظه با افکار و احساسات خواسته اصلی تان همساز شوید، درواقع هم جنس همان چیزی که احساس و فکر می کنید را در دنیای بیرون به سمت خود جذب می کنید، همانطور که قبلا بدبختی و فلاکت را به خاطر احساس بدبخت بودن به سمت خود جذب می کردید.
دنیا آینه ی حقیقت است، هرچه را به عنوان حقیقت قطعی قبول کنید، همان را در جهان تجربه خواهید کرد، در این جاست که مسئله تغییر شخصیت به میان می آید. همه ی ما یک سری الگو های تکراری، در رفتار، احساس یا عمل داریم که باعث می شود به شیوه ی خاصی زندگی کنیم، و همان نتایج گذشته را بارها و بارها تکرار کنیم برای خارج شدن از این حلقه ی تکرار نیاز دارید تا شخصیت تان را از نو برنامه ریزی کنید.
مدیتیشن بهترین ابزاریست که به وسیله ی آن می توان امواج مغزی را تغییر داد، ذهن را به سمتی سوق داد که تلقین پذیر بوده و به حقیقتی باور کند که ما دوست داریم باور کند تا در دنیای بیرونی بتوانیم انعکاسش را ببینیم و به خواسته هایمان برسیم. وقتی چشمان خود را می بندید و برای مدیتیشن آماده می شوید 80درصد محرک های محیطی را از بین می برید یعنی 80 درصد گذشته ای که باعث ایجاد الگو های تکراری فکر و احساس می شود خود به خود از بین می رود و جهان درونی تان واقعی تر از همیشه جلوه می کند، در نتیجه به راحتی می توانید افکار و احساسات تان را مشاهده کرده و حتی الگو های تازه ای را روی ذهن و بدن تان شرطی سازی کنید تا وقتی چشمان تان را باز کردید فرد تازه ای شده باشید.
شما در دنیای درونی تان و هنگام مدیتیشن جهانی را برای خود میسازید، تجربه هایی را تصور می کنید که برای شما کاملا واقعی جلوه می کند و بدن تان نمی تواند تفاوت دنیای واقعی و احساسی که درون خودتان ایجاد کرده اید را بفهمد در نتیجه باور می کند که شما همان کسی هستید که دوست داشتید باشید درنتیجه به جای عمل کردن براساس کمبود و ذهنیتی شبیه به این که " من بازنده هستم" به شکل دیگری زندگی کرده و تجارب دیگری را به سمت خود می کشانید. ذهن تان تبدیل به قطب نمایی برای رسیدن به خواسته ها شده و براساس نقشه ذهنی که شما هنگام مدیتیشن نصب کرده اید دست به عمل می زند.
در ابتدا این را مطمئن باشید که مدیتیشن و تمرینات این چنینی اگر به درستی و توسط راهنمایی های لازم انجام بگیرد، نتایج فیزیکی و عملی روی شخصیت و مغز شما می گذارد و زندگی شما را واقعا و حقیقتا تغییر می دهد. شما با یاد گرفتن ابزار ها و تکنیک های مختلف، جعبه ابزاری برای تغییر شخصیت و رسیدن به خواسته ها دارید.
دلیل این که دائما از کلمه ی تغییر شخصیت در کنار رسیدن به خواسته ها استفاده می کنم واضح است، شخصیت شما یعنی دنیای درون تان هرچه باشد به تعداد بیشتری از همان را در دنیای بیرون تجربه خواهید کرد، باور کنید که این ها توهمات انگیزشی نیست و حقیقتا نتیجه می دهد چه بهتر که خودتان شیوه ی درست انجام مدیتیشن را یاد گرفته و در عمل دست به تجربه بزنید تا خودتان این حقیقت را با پوست و استخوان تان درک کنید.
حتی این تغییرات محدود به ذهن تان نیست، بلکه با همانگ شدن اعضای درونی تان، سیستم عصبی تان درست کار کرده،ریتم قلب تان منظم شده و انسجام درونی تان را باز می یابید و شاهد تغییرات جسمی نیز خواهید بود.
همه ی ما از خانواده های متفاوتی متولد شده و بزرگ شده ایم. به جرئت می توان گفت ذات ما مشکلی ندارد این تریبت است که از ما چیزی میسازد که همین الان هستیم.
تمام خزعبلات ذهنت را پاک کن، ژنتیک یا محیط هیچکدام بندی نیست که بتواند در برابر اراده ی آزاد و الهی تو تاب بیاورد همه شان پاره خواهند شد اگر بخواهی و خودت را تسلیم قدرت برتر کنی.
برای تغییر یافتن نیازمندی آگاهی از شخصیت گذشته ات هستی و نیازمند تربیت کردن خودت برای قبول نکردن احساسات و افکار گذشته. تغییر را در سه سطح می توان طبقه بندی کرد:
1- آگاهی: آگاهی یافتن از الگو های ثابت احساسی و افکاری ات، مثل احساس اضطراب و الگوی فکری مانند: من بازنده هستم، من موفق نخواهم شد، و
2- پاک کردن ذهن و جسم: بعد از شناسایی این الگو های ثابت در طول روز هر وقت گرفتار چنین افکار و احساسات شدی، آن ها را به عنوان هویت خودت قبول نمی کنی، و تمرکز و توجه ات را بارها و بارها به زمان حال برمیگردانی (تکنیک برچسب زنی)
3-بارگزاری شخصیت تازه: بعد از پاک کردن حافظه زیستی ات، وقت این است که شخصیت تازه، احساسات و الگو های افکاری تازه را نصب کنی، و آنقدر تکرارشان کنی که بخشی از طبیعت تو شود و بدون تلاش اضافی همانطور رفتار کنی. (شرطی سازی سیستم عصبی با الگو های تازه)
شک و تردید به این که آیا می توانی تغییر کنی؟ آیا قدرتش را داری؟ پس نتایج تغییر کی در زندگی ات ظاهر می شوند، پس کی به خواسته هایت می رسی؟ تمام این شک و تردید ها، انگل هایی هستند که هرچه سریعتر باید به آن ها آگاه شوی و نابودشان کنی. چطور؟ وقتی دچار شک و تردید شدی رهایشان می کنی و به زمان حال برمیگردی یا خودت را روی افکار و احساسات تازه تنظیم می کنی.
وقتی احساساتی می شویم و مثلا می ترسیم، در عمق ذهن ما تصویری از ما شکل می گیرد درحالی که هراسان به این طرف و آن طرف نگاه می کنیم، و ممکن است در عمل و واقعیت هم همان تصویر ذهنی را به مرحله اجرا درآوریم. این تصویر ذهنی ممکن است برای ما مشهود نباشد اما در حقیقت هر کسی برای خودش تصویر ذهنی دارد که بر مبنای آن عمل می کند.
در صورتی که اسیر در ذهن ناخودآگاه خود شویم، و خود را به جریان آشفتگی ها، تجربیات گذشته و هرج و مرج بسپاریم، به صورت ناخودآگاه تصویری از خود می سازیم که برمبنای آن عمل خواهیم کرد، تصویری که همیشه باب میل ما نیست و ما را از خواسته هایمان دور میسازد. در بدست گرفتن تقدیر آینده مان، ناگزیریم تصویری از خود و خواسته هایمان شکل دهیم تا هرچه سریعتر تغییر کرده و کسی شویم که دوست داشتیم باشیم.
تصویر ذهنی را در 3 سطح می توانیم طرح ریزی کرده و تصور کنیم تا انگیزه لازم برای تغییر و عمل در ما شکل بگیرد، و ذهنمان تبدیل به قطب نمای رسیدن به خواسته ها شود:
بینایی: رنگ تصویر، روشنایی یا تاریکی تصویر، اندازه تصویر، کادر، دوری و نزدیکی و ( سایر جزئیاتی که برایمان ایجاد انگیزه می کند)
شنوایی: زیر و بم صدا، تندی و کندی صدا، صدای بیرونی یا درونی، لحن و طنین صدا،محل صدا و
لمسی: سردی و گرمی، بافت، حرکت، ارتعاش، وزن، غلظت، مدت و .
هر فکر یا احساس ما، می تواند منجر به تصویر ذهنی خاصی شود، همچنین عقاید ما دارای تصویر های ذهنی هستند، اگر همیشه فکر کرده ایم که شکست خورده و بازنده ی زندگی هستیم، ممکن است به خاطر صدایی درونی ما باشد که این جمله را تکرار می کند یا احساس سنگینی باشد که درون بدن خود حس کرده و تصویر ذهنی از خودمان می سازیم و باعث ناراحتی خود می شویم با تسلط براین اجزا می توانیم مثلا عقاید محدود کننده مان را با صدای ضعیف تر و مختوش تصور کرده، احساس سنگینی را به سبکی تبدیل کنیم و تصویر ذهنی مان را تغییر داده و از خود فردی موفق در نظر آوریم در این صورت، به سرعت احساس ما تغییر کرده و روحیه مان متفاوت از گذشته خواهد بود.
همچنین می توان از این روش برای تصور دقیق خواسته هایمان استفاده کرد، و با تغییر جزئیات مختلف، احساسات مختلفی را تجربه کنیم تا ذهن و بدن مان شرطی شود.
فرقی ندارد به چه دلیلی مدیتیشن می کنید، در صورتی که درست انجامش ندهید انگیزه ای برای ادامه دادنش نخواهید داشت و تجربیات ارزشمندی که حین و بعد مدیتیشن ایجاد می شود را تجربه نخواهید کرد.
گاهی اوقات فکر می کنی که داری مدیتیشن می کنی، اما فقط فکر می کنی و در عمل یکی از پایه ای ترین اصول مدیتیشن را رعایت نمی کنی یعنی درگیر افکار و احساسات نشدن.
فرقی ندارد چه فکری داشته باشی باید شناسایی اش کنی، به آن آگاه شده مشاهده کرده و رهایش کنی و دوباره به موضوع تمرکز برگردی که می تواند ریتم دم و بازدم باشد یا هرچیز دیگری.
گاهی اوقات آنقدر ذوب در افکار خود می شویم که دیگر تفاوتی بین فکرمان و خود قائل نیستیم. دیگر صدای ذهن مان را نمی شنویم و گرفتار در ابری از افکار توهم آمیز هستیم که لحظه به لحظه ما را سرگردان می کند، و ما با ولع و هوس تمام مشغول زندگی کردن با افکارمان می شویم.
در صورتی که مدیتیشن یعنی به کناری بنشینی و جریان افکار و احساسات را تماشا کنی و با آن درگیر نشوی. چرا؟ چون وقتی نمی توانی بین افکار و احساسات، و خودت فاصله ای قائل شوی، در خواب توهم آمیز به سر می بری، یک لجظه فکری از اشتباهات ات را در ذهنت می بینی، و فکر می کنی بازنده ی زندگی هستی( با خود نتیجه گیری می کنی که من بازنده هستم!!! در صورتی که تو بازنده نیستی و فقط فکر بازنده بودن را تجربه کرده ای همانطور که هزاران فکر دیگر را هم در طول روز تجربه می کنی) لحظه ای بعد افکار موفقیت هایت را باور کرده و خوشحال می شوی و چند لحظه بعد گرفتار در اضطراب و بیقراری می شوی و به بدترین شکل ممکن میشکنی.
تو مضطرب نیستی، تو خوشحال هم نیستی، تو بازنده نیستی، تو موفق هم نیستی تو فقط در حین لحظات مختلف، احساس اضطراب را تجربه می کنی، احساس خوشحالی را تجربه می کنی، و فکر بازنده بودن درون ذهنت تولید می شود چون کار ذهن و بدن تولید افکار و احساسات هست، اما تو یک احساس و فکر را باور می کنی و فکر می کنی تو احساس و فکر هستی اما هویت تو مجموعه ای پیچیده از افکار و احساسات است و نه یک یا چندتای آن ها!!!
فرقی ندارد چه فکر یا احساسی را در لحظه حال تجربه می کنی، هیچکدام نماینده ی هویت تو نیست و نه باید باورشان کنی. یادم می آید چند روز پیش به شدت مشغول تماشای اخبار بودم، طوری که چند ساعت از روز را برای سرگرم شدن با اخبار تلف کرده بودم، قبل از خواب افکار و احساساتم را مشاهده کردم ، گاهی اوقات به یکباره میدیدم که به قدری گرفتار افکار شده ام که ناخوداگاه حرف های مجری را زیر لب زمزمه می کنم!!! یعنی هویتم را به کل از دست داده و برده ی افکاری شده بودم که به من تعلق نداشت، و هویتی را پذیرفته بودم که من نبودم!!! ( این یعنی همان خوابی که از آن دائما حرف می زنند)
برای گرفتار نشدن در افکار و احساسات باید توجه ات تیز و دقیق باشد، و این مسئله را در نظر بگیر که زمان حال هیچ صدای ذهنی و احساسات وسواس گونه ای به همراه ندارد، زمان حال پیچیده نیست، زمان حال به شدت ساده است، ذهنت را از مشغولیت و پیچیدگی رها کن و خودت را با سادگی و شفافیت زمان حال همراه کن.
برچسب زنی، در واقع دمبل عضلات ذهنت است، هربار که توجه ات را از افکار و احساسات برمیگردانی و به زمان حال یا چیزی که رویش تمرکز کرده ای، بازمیگردانی درواقع ذهنت را تقویت می کنی تا هماهنگی و انسجامش را از دست ندهد و گرفتار خواب و توهمی از جنس افکار نباشد.
برچسب زنی یعنی= به افکار و احساساتی که در لحظه بروز می کنند، بدون قضاوت آگاه می شوی از کلمه فکر یا احساس استفاده می کنی، رهایش می کنی و دوباره به موضوع تمرکزت یا فعالیتی که انجام میدهی بازمیگردی، ممکن است این عمل را هزاران بار تکرار کنی که اشکالی ندارد و بیشتر موجب تقویت تمرکزت می شود.
وقتی در این تکنیک استاد شوی، به تدریج ذهنت را از دغدغه ها و مشغولیت های مختلف رها می کنی و حتی به طور فیزیکی نیز لوب پیشانی ات تغییر شکل می دهد، به راحتی در امواج آلفا قرار میگیری و به سادگی می توانی در تاروپود لحظات نفوذ کرده، از خواب بیدار شوی و از فرصت زنده بودن لذت ببری.
اما بعد از مدتی تمرین، نوبت انتخاب فکر و احساس پایه است که با هدفت همسو باشد( به عبارتی تغییر شخصیت) یعنی فکر و احساسی را انتخاب می کنی که با هدف و خواسته اصلی ات همسو باشد، و همان کسی باشی که آرزویش را داشتی و چیز هایی را به زندگی جذب کنی که میخواستی، سپس هر موقع گرفتار فکر و احساس دیگری شدی و ذهنت خواست سرگردان شود خودت را از آن رها کرده و روی افکار و احساسات پایه، تنظیم می کنی!
در این صورت هر روز همان واقعیتی را به خودت جذب می کنی که دوست داشتی! در پست های بعدی در این مورد بیشتر توضیح خواهیم داد.
یادم می آید تازه به بلوغ رسیده بودم، وحشت تمام وجودم را فرا گرفته بود، هویتی برای خودم میخواستم اما پیدا نمیکردم. سالهای سال به تباهی گذشت و کسی راهنمایی ام نکرد تا بدانم زندگی چقدر "جدی" است.
کسی نبود که بگوید تمام انتخاب ها و تصمیماتت جاده ی یک طرفه است اگر بروی دیگر برگشتن از آن سخت است. حالا اما احساس می کنم که در بن بستی تمام عیار گرفتار شده ام، این بن بست به صورت "قانون" درآمده است و حتی پشتش تعهدی نیز هست.
دلیلش چه بود؟ منظورم دلیل گرفتار شدنم مثل خری بارکش که هرقدر شلاقش میزنند نه جلو می رود نه عقب فقط درجا میزند. دلیلش واضح است من روی تقدیرم تسلط نداشتم و نخواستم کنترل زندگی ام را بدست بگیرم، شرایط تصادفی، اتفاقات تصادفی، انتخاب های تصادفی از من بازنده ای ساخت که هرگز قمار نکرد.
حالا برعلیه خانواده هستم، برعلیه جامعه و حتی وقتی صدایی اعضای خانواده رو میشنوم، آرامشم بهم میخورد گویی حساسیت پیدا کرده ام به تمام صدا های آشنا.
شاید بعد ها این گوساله، شیر بیشه شود و برای شما تعریف کند که زندگی اش را چگونه تغییر داد، شاید گوسالگی را ادامه دهد یا شاید خودش را از لبه پرتگاه پایین پرتاب کند و از بین برود، درهرحال با تمام وجود به شما هشدار میدهم که تقدیرتان را خودتان در دست بگیرید.#روزنوشت
نمی دانم چند درصد از جامعه احساس می کنند که "فاقد" شخصیت هستند اما تمام کسانی را که در زندگی ام دیده ام، برای خودشان هدف و شخصیت و راه منحصر به فرد خودشان را داشته اند.
شاید درصد کوچکی از جامعه باشند که سرشان به تنشان نمی ارزد و هدفی برای خودشان ندارند(از انتخاب هدف می ترسند و دچار تناقض و آشفتگی هستند). اگر هدف ات را ندانی، تمام کارهایت مفت نمی ارزد، عملا هم کسی به حرف و عملت ارزشی نمی گذارد و تنها چیزی که در انتظارت است زباله دان زندگیست.
انتخاب کردن همه چیز، یعنی انتخاب نکردن هیچ چیزی.اگر دوست داری در زندگی به "چیزی" برسی باید رویا و افسانه را کنار بگذاری و خودت را برای رسیدن به یک هدف مشخص متعهد بدانی.
اگر برایت عشق اولویت اول است لطفا بدست آوردن پول را قربانی این هدف کن. اگر برایت پول مهم است لطفا لذت عشق و عاشقی را کنار بگذار. همه چیز به تصمیم و اولویت ما بستگی دارد، یک روز باید برای رسیدن به خواسته های اصلی مان بقیه چیز های دیگر را قربانی کنیم. برخی ها جوانی شان، بعضی های دیگر زندگی در رفاه و آسایش و برخی دیگر کل عمرشان را برای هدف اصلی قربانی می کنند.
مثال تندی است، اما حتی ویروس ها نیز برای خودشان هدف و مقصدی دارند. یک جلبک در عمق دریا نیز برای خودش هدف دارد. محال ممکن است تو هدف نداشته باشی، همین حالا چیزی که برایت مهم است را انتخاب کن و تمام چیز های دیگر را رها کن تا طعم آسودگی خاطر را بچشی.
در پست های قبلی بارها در مورد اهمیت باور داشتن به خودمان و مسیری که میخواهیم ادامه دهیم حرف زده ام. اینکه چقدر مهم است احساس "درست" بودن داشته باشیم تا نظرات و احیانا توهین های دیگران باعث رنجش ما نشود و ما ثابت قدم در راه هدفمان باقی بمانیم. اما بیایید ببینیم چطور باید با تردید هایی که در جانمان ریشه دوانده اند و نمیگذارند هیچ انتخابی بکنیم مبارزه کنیم.
شما عقده ی چه چیزی را در زندگی دارید؟ کاملا رک و صریح حرف میزنم، روانشناسان ممکن است از واژه های مناسب تر استفاده کنند اما تغییری در حقیقت ایجاد نمی شود هر کدام از ما عقده هایی داریم، عقده ی ثروت، شهرت، یا عقده ی روابط. نمی دانم کدام عقده و کمبود در زندگیتان بیشتر از بقیه است اما این را میدانم که بزرگترین لذت ها را از رسیدن به این عقده ها کسب خواهید کرد.
عقده یعنی چه؟ عقده به معنی فشار، گیر، گره یا بغض است. همان فشاری که زیر گلویتان احساسش می کنید. وقتی عقده دارید انگار یک نفر با دستش دارد گلویتان را فشار می دهد، چطور باید این دست را قطع کنید؟ اینکه با عقده هایتان رو به رو شوید، و آن را تبدیل به لبخند کنید یا اینکه از دستش فرار کنید؟ چرا دست به مبارزه ای تمام عیار نمی زنید تا شانستان را برای رسیدن به خواسته هایتان امتحان کنید؟ یادتان باشد که گفتم عقده فقط راهنماست، و نه احساسی خوب که حفظش بکنید، بلکه عقده را صرفا گره ای ببینید که قرار است بازش کنید.
بار ها گفته ام که هر مانعی که زندگی سر راه شما میگذارد، اگر به اراده ای آزاد درون تان ایمان داشته باشید، تبدیل به پله ای برای موفقیت می شود. احساس کمبود، عقده و اضطراب این ها راهنمایان خوبی برای ادامه ی مسیر زندگی هستند اینها همان موانعی هستند که می توانید به عنوان راهنما از آن ها استفاده کنید.
کدام مبارزه و پیکار لذت بیشتری دارد؟ اینکه با دشمنی بجنگید که سالهاست شما را آزار میدهد یا دشمنی که حضورش را اصلا احساس نمی کنید؟ کدام مبارزه شما را از شور و شعف پر خواهد کرد؟ اینکه غول مرحله آخر زندگیتان را به زیر بکشید و چپاولش کنید، یا صرفا از دست این غول فرار کرده و شاخ گاوی را بشکنید که آن اطراف برای خودش چرا می کرد و از اول هم میدانستید قدرت تان بیشتر از آن است؟
خلاصه اینکه تنها را خلاصی از ترس، انجام دادن کاریست که از آن می ترسیم، تنها راه خلاصی از عقده هایمان تلاشی هدفدار و هوشمند برای رسیدن به خواسته هاست، و تنها راه خلاصی از تردید، پیدا کردن سرنخی برای هدف گذاری است، و چه سرنخی بهتر از کمبود هایی که در زندگی احساس می کنیم!
دیشب فیلمی از ترامپ را نگاه میکردم، فیلمی خصوصی که از آن به عنوان توهین او به ن یاد می کنند، جایی که برای دوستان و اطرافیانش تعریف می کند که چقدر برای ن جذاب است و مثل آهنربا سمتشان جذب شده و حتی ناخودآگاه آن ها را می بوسد!
بعد از لاف زنی و تعریف خود برای دوستانش از اتوبوس پیاده شد و زنی که معلوم بود آنجا کار می کند برای خوشامد گویی آمد منتظر بودم ببینم حقیقتا چه چیزی باعث شده است که ترامپ اینقدر با اعتماد به نفس در مورد ن حرف بزند و آیا واقعا به یکباره و بدون مقدمه خواهد بوسید،؟ اما اتفاق جالبی افتاد دوستش که قبلا تحت تاثیر حرف های ترامپ در مورد آهنربا بودن و جوک هایش قرار گرفته بود به آن خانم گفت آیا نمیخواهید که برای خوشامد گویی به آقای ترامپ با او روبوسی کنید؟ و بعد آن بوسیدنی که ترامپ از آن حرف میزد اتفاق افتاد.
دلیلش چه بود؟ دلیلش خیلی ساده است شما هر هویت و برچسبی که به خودتان بزنید حتی اگر در حد یک حرف باشد و اگر این حرف را خودتان باور کنید دیگران هم باورش خواهند کرد و در حقیقت با شما به همانگونه رفتار خواهد شد که خودتان بخواهید و علاوه براین شرایط و موقعیت طوری پیش خواهد آمد که شما به باورتان و هویتی که دارید و خواسته هایتان برسید!
چنین چیز ساده ای یعنی انتخاب هویت و برچسبی برای خود قبل از اینکه دیگران بصورت تصادفی برایتان برچسبی بزنند و با شما به همانگونه رفتار کنند بدیهی ترین چیزیست که خیلی ها فراموشش کرده اند.
تمام تلاش سخنرانی ها و کتاب های انگیزشی، روش های مختلف مدیتیشن که برای تغییر شخصیت و رسیدن به خواسته ها استفاده می شود و تمام هیپنوتیزم ها و جملات تاکیدی و مفاهیم ازین دست برای این هستند که شما به باوری در مورد خودتان برسید و حتی فراتر رفته و اعتقاد پیدا کنید که از قبل به خواسته هایتان رسیده اید حتی اگر هیچ عامل بیرونی هم این حرف را تایید نکند، و در نهایت براساس ان دست به عمل بزنید و نتایج دلخواهتان را زندگی مشاهده کنید.
اما سوال اینجاست چرا هویتی برای خودتان انتخاب نمی کنید؟ چرا منتظر معجزه یا یک اتفاق بیرون از خودتان هستید؟ و چرا به خودباوری نمی رسید و دائما در شک و تردید هستید؟ چرا باور ندارید که هر چه در درون تان دست یابید در بیرون هم دست خواهید یافت؟ فقط کافی است که دائما و دائما ذهن تان روی هویت تازه تنظیم کنید و با تکرار ذهن و بدن تان را شرطی کنید.
این را هم به شما بگویم لازم نیست هیچ تجربه و خاطره ای از موفقیت داشته باشید تا باور کنید حقیقتا موفق هستید. چنین چیزی هرگز اتفاق نمی افتد چون اگر باور کرده باشید که بازنده هستید هیچ تجربه ای در گذشته حال و آینده تان مبنی بر موفقیت بوجود نخواهد آمد مگر اینکه حقیقتا در درون خودتان و فارغ از دنیای بیرون تجارب دلخواهتان را بسازید، تصور کنید و باورش کنید.
با یکی از دوستانم حرف میزدم متوجه شدم دغدغه فکری اش وضع کشور است، و با خود اندیشیدم که من هم دغدغه دارم اما نه دغدغه وضعیت کشور یا جامعه بلکه دغدغه ی خودم را دارم، اینکه همان کسی باشم که میخواهم باشم.
بیرون از تو جنگ باشد یا جشن، تفاوتی در حال تو نخواهد کرد،چه بسا جشنی باشد اما درونت عزا باشد. احساس خوشحالی، احساسیست که وابسته به هیچ عامل بیرونی نیست.
به این قانون ساده ایمان بیاور و مطمئن باش حقیقت است، اگر آرام باشی، حوادث آرامش بخش را به سمت خود خواهی کشاند، اگر مضطرب باشی دائما گرفتاری پشت گرفتاری نصیب تو خواهد شد، حوادث بیرون هم جنس خودشان را پیدا می کنند.
تو گوساله ای در بین گله نیستی، تو انسان هستی و خداوند اراده ای آزاد به تو عطا کرده است تا دقیقا همان زندگی را بیافرینی که دوست داری. ژنتیک، محیط، یا تقدیر و سرنوشت هرچه اسمش را میگذاری، تمامشان خزعبلات ذهن افراد پخمه ای است که در رسیدن به خواسته ها ناکام مانده اند.
می گویند چند دقیقه قبل از مرگ، مواد شیمیایی درون مغز و بدنت تولید می شود که حتی شبیه به آن ماده مخدری به اسم DMT هم ساخته اند که اثرات مشابهی دارد. در آن لحظه تمام خاطرات ات را از زاویه سوم شخص مشاهده می کنی، فیلمی کوتاه اما به بلندی تمام عمرت، ای کاش در آن لحظه حسرت اضطراب و بدبختی هایی که خودت برای خودت ساختی را نخوری. ای کاش همین حالا ذهنت را از بدبختی و فلاکت رها کنی و فرصت را از دست ندهی.
وقتی به راه مشخص یا عقیده ای ایمان می آوریم، تمام آدم ها، و حوادث بیرون از ما از قدرت ساقط می شوند. دیگر نظرات دیگران برایمان مهم نیست، دیگر مهم نیست ما را دیوانه یا احمق بنامند دیگر مهم نیست اعتماد به نفس یا احساسات مان را جریحه دار کنند ما به هیچ عنوان آسیب نمی بینیم.
1- هر کسی که در زندگی اش به موفقیتی رسیده است و راه مشخصی را ادامه می دهد، درونش به چیزی ایمان دارد که با نظرات دیگران خدشه دار نمی شود. ایمان داشتن به چیزی در درونت، قدرت فوق العاده ای به تو می دهد، قدرتی از جنس آرامش، جذابیت، اعتماد به نفس، و احساس "درست" بودن. در نتیجه با هر باد مخالفی به خود نمی لرزی، و راهت را آنقدر ادامه میدهی تا به نتایج دلخواهت برسی.
2- وقتی که به عقیده ای یا تصمیمی درونت ایمان می آوری، در عرض چند ثانیه تغییر می کنی، رفتارت به سرعت تغییر می کند، قدرت کلامت در دل ها نفوذ می کند،کسی نادیده ات نمی گیرد و اگر نادیده هم گرفته شوی برایت اهمیت ندارد، چون تو اعتقاد داری که "حق" هستی. این اعتقاد راسخ (یعنی اعتماد به نفس) را با تعصبات کور مقایسه نکن.
3- سر راست ترین راه برای رسیدن به خواسته هایت، تصمیم گرفتن و ایمان داشتن به تصمیم ات است. اینکه باید ایمان داشته باشی دیر یا زود به خواسته هایت می رسی، اینکه باید ایمان داشته باشی جهان بیرون انعکاس درونت است و تو همین حالا در درونت به خواسته هایت رسیده ای، اینکه متعهد باقی بمانی به تصمیماتت، سیل عظیمی به راه می اندازد که تمام موانع راه را در خود حل می کند.
4- آرزو کردن با ایمان داشتن کاملا متفاوت است. کسی که ایمان دارد همین حالا به خواسته اش دست یافته است با کسی که از روی کمبود و ضعف خواسته اش را تکرار می کند دو فرد کاملا متفاوت هستند. اولی دست به عمل می زند و سرجایش نمی نشیند فرد دوم بازنده ای است که ذلت نرسیدن به خواسته ها را پذیرفته است و فقط ناله می کند( آرزو می کند که ای کاش فلان زندگی ایده الم را داشته ام در صورتی که خودش هم اعتقاد دارد که هرگز نخواهد داشت)
فرایند ایمان آوردن فرآیندی کاملا درونیست، برای بعضی ها یک کلمه، برای برخی دیگر، دلیل و مدرک، برخی دیگر حادثه ای بیرون از آن ها باعث ایجاد تغییر می شود اما هدف این است که شما بی نیاز از عامل بیرونی، سعی کنید به راه یا عقیده ای خاص ایمان بیاورید.
1- سوال بپرسید و در جواب تامل کنید
سوال بپرسید، خودتان در مقام مسئولی در نظر آورید که باید به سوالات جواب قانع کننده بدهد در صورتی که نتوانید خودتان را برای رسیدن به خواسته ای قانع کنید چطور میخواهید دیگران را قانع کنید تا خواسته هایتان را برایتان فراهم کنند؟، از خودتان بپرسید چرا باید به فلان خواسته ام دست یابم؟ درابتدا جواب ها سطحی خواهند بود و یا اصلا هیچ جوابی نخواهید یافت اما اگر این فرآیند را دائما و با عمق بیشتر ادامه بدهید، احساسات و افکاری الهام بخش پیدا خواهید کرد، وظیفه ی شما در این مرحله پرسیدن سوالات دقیق و درست، وتامل در افکار و احساسات تان بدون قضاوت کردن است، بگذارید افکار و احساسات خود به خود به سطح بیایند و مثل حباب بترکند، و به هیچ عنوان به یک فکر یا احساس خاص نچسبید یا خودتان را تحت فشار نگذارید،جواب خودش خواهد آمد.
2- تردید را کنار بگذارید و احساس اطمینان داشته باشید
در چنین شرایطی، تسلیم تردید ها نشوید، و کاملا جدی و قاطع درونتان کنکاش کنید، یعنی هر وقت گرفتار احساس یاس، ترس یا تردید شدید به آن آگاه شده و رهایش کرده و دوباره به زمان حال برگردید ممکن است در یک ساعت هزاربار توجه تان منحرف شود و دوباره به زمان حال برگردید که هیچ اشکالی هم ندارد و باعث تقویت تمرکزتان می شود درواقع چنین کاری شبیه دمبل زدن در بدنسازی است، مغزتان به صورت فیزیکی نیز تغییر می کند.
3- کنجکاو باشید و یاد بگیرید
وقتی احساسات و افکار درونی تان را بررسی می کنید، کنجکاو باشید، کنجکاو بودن با قضاوت کردن و نتیجه گیری های بسته متفاوت است، وقتی کنجکاو هستید خودتان را از زاویه سوم شخص بررسی می کنید، یعنی انگار که دوربینی توی ذهن و بدن تان نصب کرده باشند تا احساسات و افکار را صرفا مشاهده کنید شما تبدیل به دوربین ثبت حقیقت می شوید و نه "منی" که احساسات را قضاوت می کند یا از بعضی افکار و احساسات فراری است.
4- به خودتان مسلط شوید
فرایند تمرین را از 10 دقیقه در روز شروع کرده و تا یک تا دو ساعت یا حتی بیشتر ادامه دهید، تمرین و تکرار، شخصیت تان را خواهد ساخت و به شما شکل متفاوتی خواهد داد. در حین تمرین منتظر نتیجه خاصی نشوید یا دائما ناله نکنید که پس کی تغییر می کنم؟ یا من دارم وقتم را تلف می کنم و . تمام این افکار از منفی بافی های ذهن ناشی می شود و روند شکل دادن به شخصیت و رسیدن به خواسته ها را با مانع مواجه می کند.
***
دیگران زندگی تجملی دارند، فلانی روابط خوبی با دیگران دارد، دیگری از اعتماد به نفس بالایی برخوردار است و . آیا وقتی حسادت می کنی متوجه شده ای که تصویرشان بارها و بارها توی ذهنت نمایان می شود؟ و این تصاویر باعث بی قراری و تنفرت از خودت و زندگی می شود؟
تو نخواهی توانست دقیقا مثل آن ها باشی، آن ها در شرایط متفاوت و تربیت متفاوت و محیط و زمان متفاوتی قرار دارند، همین حالا که مشغول تنفر ورزیدن هستی آن ها کار دیگری انجام می دهند، و در همان حال که تو مشغول کار دیگری هستی آن ها نیز فعالیت متفاوتی انجام می دهند. پس چرا این تصاویر را از ذهنت پاک نمیکنی تا ذهنت آشفته و بیقرار نشود؟ تمایلات کودکانه ات را رها کن تا طعم آرامش را بچشی.
عادت کرده ای که در ساعت های مختلف، گرفتار احساسات منفی باشی، از تنفر تا حسادت و از احساس گناه تا اضطراب دائما سرگردانت می کنند، اما معمولا وقتی چنین احساساتی را تجربه می کنی به هیچ عنوان متوجه نیستی که گرفتار در یک احساس خاص شده ای و فکر میکنی تو همین احساسات هستی یعنی فکر میکنی تو مضطرب هستی، منفی باف هستی و . اما متوجه نیستی که تو یک انسان هستی که لحظه ای احساس اضطراب را تجربه می کنی و لحظه ای منفی بافی میکنی اما هیچکدام ثابت و پایدار نیستند و زود به زود عوض می شوند اما هویت تو ثابت است تو مجموعه ای گسترده از احساسات و افکار هستی نه یکی از آن ها.
دوست داری تو را به عنوان چه انسانی بشناسند؟ فردی دمدمی مزاج و ضعیف؟ منفی باف ؟ یا شخصیتی قدرتمند و جذاب؟ شوخ طبع یا آرام و سهل گیر؟ هر هویت مثبتی را که دوست داری آگاهانه انتخاب کن و دائما و دائما احساسات و افکارت روی آن هویت تنظیم کن، وقتی مضطرب شدی رهایش کن و دوباره به احساسی که انتخاب کرده ای برگرد. بعد از مدتی تمرین، توانایی ات برای باقی ماندن در چنین شخصیتی افزایش می یابد، بعد از مدتی یک رشته نازک ارتباط عصبی درون مغزت تقویت می شود و به جاده ابریشمی تبدیل می شود که به راحتی توی مغزت فعال شده و ارتباطات منفی عصبی گذشته دائما و دائما تضعیف می شوند و از بین میروند.
در پست های قبلی در مورد اهمیت تمرین مدیتیشن با شما صحبت کرده ام، در ادامه دوست دارم تا تمرینی سریع و دقیق را خدمتتان ارائه کنم که به تمرین بادی اسکن معروف است. تمرینی که باعث می شود فورا به ذهن ناخودآگاهتان دسترسی داشته باشید، و امواج مغزی تان در حالت آلفا و تلقین پذیر قرار گیرد، همان سیستم عامل ذهن برای تغییرات دلخواه شما.
ابتدای یک جای آرام و راحت بنشینید. چند نفس عمیق بکشید (4 تا 5 بار کافیست)
روی محیط اطرافتان تمرکزی کوتاه داشته باشید، به دور و اطرفتان به آرامی نگاه کنید.
با آخرین بازدم چشم تان را ببندید، و بگذارید ریتم تنفس تان به حالت عادی بازگردد.
حالا به تماسی که بدن تان با سطح زمین دارد توجه کنید، تماس پایین تنه تان با سطح زمین یا صندلی، پاها و دست ها روی زانو.(بدون فکر کردن بدون تحلیل. فقط به احساسات این قسمت اگاه شوید)
حالا به اتمسفر محیط، و فضای خالی دوربرتان توجه کنید و احساسش کنید.
به صدا های محیط اطرافتان توجه کنید و رهایش کنید.
حالا از سر تا پایتان را با ریتمی کند و دائمی اسکن کنید. یعنی احساس هر قسمت از بدن تان را جز به جز متوجه شوید و تا پایتان حرکت کنید، کنجکاو باشید هرگز تحلیل نکنید فکر نکنید و فقط به احساس هر قسمت آگاه شوید.
برای اینکه این تمرین را درست انجام بدهید سوال بپرسید، یعنی آیا احساس قسمت پیشانی ام را متوجه شده ام؟ اگر جواب بله است پس احساس چشم، گوش، دماغ و . را به ترتیب بررسی کنید تا به کف پا ها برسید. در انتها یک تصویر کلی از بدن تان داشته باشید، یعنی کل بدن تان را به یکباره احساس کنید و به آن آگاه شوید.
*** فرایند بادی اسکن را از دو دقیقه تا 20 دقیقه می توانید ادامه دهید. می توانید تمرین را کوتاه یا طولانی کنید.
*** بعد از بادی اسکن می توانید روی دم و بازدم تان به مدت چند دقیقه تا ساعت تمرکز کنید.
*** جزئیات بادی اسکن از اهمیت زیادی برخوردار است، تنفس عمیق ابتدایی، باعث از بین رفتن احساسات زائد و گیر افتاده در ناحیه شکم و . می شود. توجه به محیط اطراف باعث کاهش استرس می شود. توجه به صدای اطراف، باعث شتاب گرفتن وصل شدن تان به زمان حال می شود و هیچکدام از جزئیات را بدون انجام دادن رها نکنید.
*** حالا که از مربی یا فایل صوتی برخوردار نیستید باید ذهن تان نقش مربی را ایفا کند یعنی جز به جز سوال بپرسید و فرآیند تمرین را چک کنید تا ذهن تان سرگردان نشود.
*** در طول بادی اسکن هر موقع گرفتار فکر یا احساس خاصی شدید از تکنیک برچسب زنی استفاده کنید یعنی به احساس و فکری که باعث حواسپرتی تان شده آگاه شده، بدون قضاوت مشاهده اش کرده از کلمه فکر یا احساس استفاده کنید و به زمان حال باز گردید.
*** تمام احساسات و افکار از اضطراب شدید گرفته تا پانیک، بی قراری و . طبیعی هستند و نباید به مبارزه یا سرکوب با این احساسات بپردازید.
*** دستورالعمل را حفظ کنید و تمرین را اجرا کنید.
نمیدانم به چه دلیل به دنبال تغییر شخصیتتان هستید، مثل من از زندگی فعلی خسته شده اید و به مرز انفجار رسیده اید؟ یا صرفا از این که دائما برای رسیدن به خواسته هایتان تلاش می کنید و شکست میخورید منزجر شده اید. اما این را میدانم که برای رسیدن به خواسته ها هیچ تلاشی لازم نیست، کافیست ذهن مان را برنامه ریزی کنیم، تا اتوماتیک وار در جهت رسیدن به خواسته هایمان دست به عمل بزند.
وقتی ذهنت به خواست و اراده خودت برنامه ریزی نشود، توسط برنامه های گذشته، حوادث شانسی، و تربیت های ناخواسته شکل میگیرد. یعنی اگر برای خودت برچسبی انتخاب نکنی، و اگر تعیین نکنی که دوست داری رابطه دیگران با تو چگونه باشد؟ و در زندگی به چه چیز هایی دست پیدا کنی؟ سرگردان خواهی بود و هر کسی به میل و اراده خودش تو را بازی خواهد داد و رفتار های نامناسبی از دیگران شاهد خواهی بود و در نهایت تسلیم برچسب هایشان خواهی شد.
اگر پست های قبلی را خوانده باشی، بارها گفته ام که هرچه در درونت به آن دست پیدا کنی در بیرن از خودت هم انعکاسش را خواهی دید. یعنی بیرون از تو چیزی نیست جز انعکاس درونت. اما چرا چنین چیز ساده ای را باور نداری، و برای یک تمرین 20 دقیقه ای احساس جان کندن پیدا می کنی؟ چون تو حقیقتا جان می کَنی، به اکتشاف درون خودت می پردازی،و خودت را کندوکاو میکنی درواقع هر دقیقه فعالیت مغزی می تواند سخت تر از یک دقیقه فعالیت فیزیکی باشد.
بنابراین دائما از تمرین کردن فرار می کنی، سعی می کنی را با خوابیدن، خوردن، سرگرم گوشی بودن یا سرگردان بودن در فضای مجازی، و فعالیت های کاذب دیگر بطور موقت درد هایت را فراموش کنی اما حاضر نمی شوی یک دقیقه بنشینی و ببینی اوضاع از چه قرار است.
دائما با خودت می گویی باید دست به عمل بزنم باید فلان کار را انجام بدهم باید برای زندگی ام برنامه داشته باشم باید برای رسیدن به خواسته هایم تلاش کنم اما چرا تلاش نمی کنی اما چرا عمل نمی کنی اما چرا فلان کار را انجام نمی دهی؟ چون ذهنت برنامه ریزی شده است تا همان کارهای سابق را انجام بدهد و همان نتایج تکراری را بدست آورد و تو بصورت ارادی نمی توانی به مبارزه با 95 درصد ناخودآگاه و غیرارادی ذهنت بپردازی.
راه حل ذهن ناخودآگاهت این است که مدتی را به تمرین و تلقین بپردازی، و روی ذهن ناخودآگاهت تاثیری بگذاری که در طول روز ادامه یابد.
بدون تلاش آگاهانه می توانی بدبخت ترین موجود کره ی زمین باشی، می توان در عمق اضطراب گرفتار شوی، می توانی احساس یاس، نا امیدی، افسردگی داشته باشی، می توانی احساس بازنده بودن داشته باشی و حتی این بازنده بودن را هم به هر طریق ممکن توجیه کنی مثلا به ژنتیک و محیط ربطش دهی و مسئولیت را از دوش خودت برداری و بگویی سرنوشتم همین بود.
پس چرا سرنوشت دیگران اینگونه نبود؟ پس چرا آن ها تا آخرین قطره از شیره ی زندگی می مکند و در خوشی و لذت سرمست هستند؟ پس چرا تو فقط درد می کشی؟ پس چرا تو بازنده شده ای؟ چرا نمی توانی موفق باشی؟
راه حل ساده است یا عزمت را جزم می کنی و تقدیرت را تغییر می دهی و یا اگر آنقدر معلول ذهنی هستی که نمی توانی کنترل زندگی ات را بدست بگیری، برای رنج کشیدن بیشتر در میدان زندگی داوطلب نمی شوی و به این زندگی فلاکت بار، یکبار برای همیشه پایان می دهی.
روند کار را برایت ساده می کنم، برای اینکه ذهنت را از افکار کهنه و بدنت را از احساسات فاسد پاک کنی، یک راه حل طلایی پیش رو داری، صبح بعد از بیدار شدن از خواب 10 دقیقه تا 45 دقیقه به تمرین احساسات و افکار تازه (مطابق با هویت و خواسته هایت) می پردازی و آنقدر تمرینش می کنی که حفظش شوی، و بعد که فهمیدی طعم احساسات و افکار تازه چگونه است در طول روز دائما و دائما خودت را روی اینها تنظیم می کنی. ثانیه به ثانیه. دم به دم. مراقبه ایی 24 ساعته. یعنی شبانه روزی مراقب خودت هستی که گرفتار شخصیت گذشته نشوی و خودت را روی شخصیت تازه تنظیم کنی تا آنقدر تکرار کنی که حفظ شوی و بدون تلاش آگاهانه و بصورت طبیعی همانگونه رفتار کنی که دوست داشتی و همان نتایج را از زندگی بگیری که دوست داشتی.
شاید بهتر باشد به جای کلمه مدیتیشن از مهندسی دنیای درون و بیرون استفاده کرد. شما وقتی مدیتیشن می کنید، در همان ابتدا چشمان تان را می بندید یعنی 80 درصد محرک های بیرونی را کاهش می دهید، تمام اشیا و پدیده های بیرون از بین می روند و دنیای درون تان واقعی تر از هر چیز خارجی می شود.
وقتی از دنیای بیرون جدا شدید، یعنی دیگر جامعه، خانواده، فشار ها و قرار داد های اجتماعی از بین می روند، گذشته تان ناپدید می شود، خود قدیمی تان از بین می رود، و در لحظه حال قرار میگیرد، جایی که به روشنی می توانید احساسات و افکار و الگو های تکراری را مشاهده کنید، تک تک احساسات و افکار را مثل ترافیکی بی انتها مشاهده می کنید، و متوجه می شوید که چرا قبلا به شیوه ی خاصی رفتار می کردید.
علوم اعصاب، یا نوروساینس می گوید، که شخصیت ما تشکیل یافته از ارتباطات عصبی مختلفی است که در گذر زمان تقویت شده است، مغزتان از میلیون ها سلول عصبی تشکیل شده است که برای انتقال داده و پیام نیاز دارند تا براساس الگو های خاصی به یکباره روشن شوند تا در شما احساس، فکر، یا رفتار تازه بروز کند.
وقتی مدیتیشن می کنید، و نیت خاصی را در ذهن دارید، بعضی از سیم کشی های عصبی مثل استرس، افسردگی و . را تضعیف می کنید، و برخی های دیگر را به دلخواه خودتان تقویت می کنید در نتیجه دیگر به راحتی گرفتار احساسات و افکار وسواسی نمی شوید.
زندگی ممکن است از شما یک فرد استرسی، مضطرب یا افسرده ساخته باشد، فردی که اعتماد به نفس لازم ندارد، احساس قربانی بودن می کند و دائما شکست میخورد. وقتی این احساسات و افکار هر روز تکرار شود، شما باور می کنید که یک احساس خاص هستید، دیگر تفاوت خودتان و احساسات را متوجه نمی شوید شما تبدیل می شود به خود گناه یا استرس یا هر احساس دیگری.
وقتی مدیتیشن می کنید تفاوت احساسات و افکار، و خودتان را متوجه می شوید، فرمان زندگی را در دست میگیرید، و درون خودتان آدمی را می سازید که همیشه دوست داشتید باشید.
ممکن است در این دنیای درونی جلو تر رفته و حتی تصوراتی را هم وارد سیستم عصبی تان بکنید، یعنی زندگی مد نظرتان را با تمام جزئیات، تصور می کنید،مثلا برای خودتان ویلایی مجلل تصور می کنید، برای خودتان روابط مختلف را تصور می کنید، و . این فرایند را وقتی به قدر کافی ادامه می دهید ذهن تان از الگو های تکرار فکر و عمل، تبدیل به قطب نمای آینده می شود و شما را برای رسیدن به خواسته ها یاری می کند.
آدم مضطرب، حوادث و تجربیات اضطراب آور را به سمت خودش می کشاند، فرد خوشحال خوشحالی بیشتر را به زندگی اش وارد می سازد. در دنیای کووانتوم، همه ی ما انرژی هستیم، و با هر فرکانس و موجی همساز باشیم همان را به زندگی خود جذب می کنیم. توجه داشته باشید که فیزیک کووانتوم ثابت کرده است که 98 درصد شما ماده نیست، انرژی است، بدن تان از اتم ساخته شده است و اگر به اتم ها خوب دقت کنید متوجه می شوید، که بیش از 90 درصد اتم ها را میدان های الکتریکی و فضای خالی تشکیل می دهد.
توجه داشته باشید که دنیای بیرون تان، نیز همه و همه تماما از اتم تشکیل شده اند، به عبارتی شما انرژی هستید و دنیای بیرون تان نیز دارای انرژی است. حالا چه می شود اگر انرژی شما با انرژی خواسته هایتان در دنیای بیرون همساز باشد؟ شما قادر خواهید بود مثل آهنربا آن را به سمت خودتان جذب کنید.
همچنین اگر به مغزتان توجه کنید متوجه می شوید، که شبیه به همان امواج الکترومغناطیسی را که دستگاه های الکتریکی، از قبیل ماهواره، رادیو و . تولید می کند در مغز شما هم در پنج سطح آلفا، تتا، بتا، گاما و دلتا تولید می شود، ذهن شما دارای امواج الکترومغناطیسی است هر فکر یا احساس شما به بیرون موج می پراکند!
وقتی مدیتیشن می کنید، امواج ذهنی تان را از سطح بتای بالا به آلفا تغییر می دهید، و روند مهندسی درون تان را آغاز می کنید،بعضی ها می گویند شما در چنین شرایطی به هوش جمعی متصل می شوید، یعنی آگاهی تمام انسان ها در جهان.
به هر حال در چنین شرایطی می توانید انرژی تان را روی یک نقطه و خواسته متمرکز کنید، و با انرژی خواسته هایتان در دنیای بیرون همساز شوید و آن ها را به سمت خود بکشانید.
دوستان عزیز امیدوارم که حالتان خوب باشد. از امروز تصمیم گرفته ام که راهنمایی های دقیق، و کاملا عملی را برایتان ارائه کنم که طبق تجربه شخصی بنده بیشترین تاثیر را روی تغییر شخصیت دارد. از شما می خواهم اراده ای پولادین تان را به نمایش بگذارید، تصمیم بگیرید و با من همراه باشید.
اگر اراده ی پولادین و قدرتمند نداشته باشید، به معنای حقیقی کلمه خواهید شکست،د ر حین تمرینات مدیتیشن، بدن تان به احساسات گذشته خو گرفته است و بی قرار خواهد شد، باید آرامش کنید و بخواهید که چند دقیقه دیگر تحمل کند، و ساکت شده و بنشیند. هر دقیقه تمرین در حکم هفت خان رستمی خواهد بود که جز با اراده و تصمیم قطعی قابل انجام نیست.
مطمئنا شما هم میدانید که حرف زدن یک چیز است و عمل کردن چیز دیگری، شما می توانید سالها مطالب انگیزشی بخوانید ولی درعمل هیچ نتیجه خاصی در زندگی نگیرید، اما اگر دست به عمل بزنید تغییرات سرعت خواهند گرفت و زندگی ایده آلتان را خواهید ساخت.
این عقیده ی اساسی و بدیهی را هرگز فراموش نکنید:
جهان بیرون انعکاس درون هر انسانی است.
بسته به آشنایی تان با مدیتیشن، و احساس تسلطی که دارید می توانید مرحله ی مقدماتی را از 10 تا 30 روز ادامه دهید، وقتی احساس آمادگی و تسلط داشتید باید به مرحله بعد بروید. تمرینات را هر روز صبح از 10 دقیقه شروع کنید و روز بعد یک دقیقه به مدت تمرین تان بیافزاید تا در دهمین روز به عدد 20 دقیقه در روز برسید.
ساختار تمرین:
در این ده روز باید افکار و احساسات همیشگی تان را مشخص کنید، بعضی ها دائما نگران هستند، اضطراب دارند و عجله می کنند، پس در این دوره 10 تا 30 روزه باید روی احساس اضطراب کار کنند، بعضی های دیگر ممکن است احساس افسردگی، بازنده بودن، قربانی بودن و . داشته باشند هر کدام از این احساسات و افکار که بیشتر در زندگیتان برجسته است را مشخص کنید، یعنی خود قدیمی تان را مشخص کنید.
ساختار تمرین:
** طول تمرین می تواند بین 20 تا 40 دقیقه باشد.
در این دوره باید روی ساختن شخصیت تازه متمرکز شوید، شما در طول تمرینات قبلی افکار و احساسات گذشته را تضعیف کرده اید. یعنی الگو های تکراری ارتباطات عصبی در مغزتان ضعیف تر شده، و بدن تان از حافظه بیولوژیکی گذشته تا حد زیادی پاک شده است. حالا موقع نصب کردن شخصیت و هویت تازه است تا به خواسته هایتان در دنیای بیرون دست یابید.
از خودتان بپرسید میخواهید چجور فردی باشید؟ محبوب دیگران باشید؟ یا نقش رهبری و مدیریت گروه ها را ایفا کنید؟ می خواهید تجارت و کسب و کاری تازه را ایجاد کنید؟ می خواهید خانه ای مجلل بخرید؟ برای رسیدن به هر یک از این خواسته های اصلی چجور شخصیتی لازم است؟ مثلا اگر میخواهید مدیریت و رهبری گروه ها را ایفا کنید باید فردی محکم، قاطع و منطقی باشید یا اگر می خواهید محبوب دیگران باشید باید بتوانید احساسات دیگران را بفهمید و نیازهایشان را رفع کنید، لبخند بزنید و تمام جزئیات و ریزه کاری ها را در یک دفتر به صورت کامل و دقیق یادداشت کنید و تصورشان کنید. (تکنیک تصویرسازی) اینکه در آن شخصیت تازه چطور باید راه بروید، حرف بزنید، لبخند بزنید، نفس بکشید و . هرچه جزئیات بیشتر باشد، مسیر پیش رو روشن تر می شود.
ساختار تمرین:
** در طول تمام تمرینات از یک دفترچه استفاده کنید، وقتی تمرین را انجام دادید، روی جدول تیک بزنید.
** تمرینات باید مداوم و پشت سرهم باشد، هرگز نباید یک روز از برنامه عقب بیافتید.
** بهترین زمان انجام تمرینات شب قبل از خواب، صبح بعد از خواب است یعنی زمان هایی که امواج مغزی تان در سطح آلفا قرار دارد.
** متعهد به تمرین باقی بمانید، مدیتیشن پیشرفته می تواند از 10 تا سی روز ادامه یابد.
** بعد از کامل کردن دوره می توانید، مدیتیشن پیشرفته را بصورت فشرده هر روز 10 تا 20 دقیقه ادامه دهید تا کاملا ذهن و بدن تان شرطی سازی شود
** در صورتی که گرفتار افکار و احساسات گذشته می شوید، و نمی توانید در زمان حال باقی بمانید باید مراحل مقدماتی را با دقت و توجه بیشتری دوباره تکرار کنید.
ممکن است به جایی برسید که احساس کنید حقیقتا هیچ هدفی در زندگی ندارید راه حل این مسئله چیست؟ اینکه از صبح تا شب بنشینید توی کنج خانه و مدیتیشن کنید؟ هرچند که این روش هم حتی به صورت افراطی برای یک یا چند دوره خوب است و می تواند پتانسیل های درونی تان را شکوفا کرده و در مواقعی که گرفتار اضطراب می شوید و کنترل تان را از دست می دهید به کمک تان بیایید اما راه حل اصلی این است که بروید بیرون و هر کاری که ممکن است را "امتحان" کنید تا بالاخره یک هدف یا علاقه را پیدا کنید.
یک روز مسافرت را امتحان کنید، روز دیگر ورزش، یک روز تعمیرگاه بروید و روز دیگر نقاشی را امتحان کنید. بالاخره به یک جایی خواهید رسید که خواهید فهمید چه چیزی حقیقتا باعث رضایت شماست. با فکر کردن، هیچ جوابی نخواهید یافت.
اما در این مسیر پر پیچ و خم، ترس مانع اصلی شماست. اینکه بترسید از نقطه امن زندگی تان فاصله بگیرید و کارهای جدید را امتحان کنید می تواند حقیقتا شما را فلج کند. اما آیا می دانید راه حل ترس چیست؟ اینکه به طرف کارهایی که از آن می ترسید حمله ور شوید و انجامش دهید، وقتی انجامش دادید ترس هایتان فرو می ریزد.
وقتی می گویی هیچ هدفی ندارم، راه حل این است هرکاری که به ذهنت می رسد را امتحان کنی تا خودت را کشف کنی. کار هایی که از آن ها می ترسی و هرکاری که باعث شود از منطقه اسایش و راحتی ات فاصله بگیری. سفر های طولانی مدت، برقراری ارتباط با کسانی که می ترسی تو را رد کنند، و در معرض خطر قرار گرفتن. البته نه مثل دیوانه ای بی هدف و احمق، بلکه مثل دیوانه ای هدفدار و زیرک.
اجداد ما برای یک روز بیشتر زنده ماندن، شق القمر می کردند، برای اینکه فقط یک روز توسط حیوان درنده ای خورده نشوند، یا در اثر بیماری های مهلک کشته نشوند و به سن بلوغ برسند، اما حالا که زندگی بیش از حد راحت و ساده شده است انرژی های بی پایان ات، تبدیل به نیرویی مخرب می شود که به سمت خودت حمله می برد و باعث خود درگیری و افکار منفی بی پایان ات می شود.
بیایید ترس را کنار بگذاریم و برای یکبار هم که شده برای خواسته هایمان مبارزه کنیم.
بعضی ها می گویند اصلا چه نیازی به رشد فردی داریم؟ چه نیازی داریم شخصیت مان را بهتر کنیم یا بدتر از آن به دنبال تغییرش باشیم؟! بعضی ها حتی مربیانی را که به آموزش می پردازند را متهم به سودجویی و می کنند اما همین افراد اگر در برابر فردی قرار گیرند که شخصیت تنفرآمیزی دارد، او را علاوه بر اینکه از کنار خود طرد می کنند، بلکه احساس تنفرآوری از بودن در کنار چنین اشخاصی پیدا می کنند.
وقتی پر از منفی بافی، اضطراب و تنفر باشی، بوی مدفوع شخصیت ات همه جا را فرا خواهد گرفت.
نمی دانم دیگران چه تعریفی از فساد اخلاقی دارند اما از نظر من فساد اخلاقی همین پوسیدن شخصیت درون ماست.
اینهمه می گویند مثبت باش، خوش بین باش و . چیز های لاکچری نیست که اگر دوست داشته باشی درون خودت بوجود بیاوری. بلکه تو مم هستی تا حداقلی از شخصیت را داشته باشی تا دیگران بتوانند با تو ارتباط برقرار کنند.
وقتی گرفتار ذهن ناخودآگاهت می شوی خودت را مشاهده کرده ای؟ اگر فیلمی از تو پخش شود، از شدت رفتار های زننده ات حالت تهوع پیدا می کنی. اما وقتی ذهنت ناهوشیار می شود، به خواب می روی، و فقط خوابگردی می شوی که همه چیز را از روی عادت انجام میدهد، از رانندگی تا حرف زدن های روزمره ات همه و همه بدون اراده ات انجام می شوند.
لازم نیست خوشبین باشی، مخصوصا وقتی که تمام رفتارت از روی منفی بافی، ترس، و احساسات منفی انجام میگرد. وقتی درونت اینگونه ویران است، حوادثی که بوجود خواهد آمد هم بر آواری که زیرش گرفتاری خواهد افزود، تنها راه حل این زندگی فلاکت بار، یک تصمیم قطعی، صادقانه، و از روی اراده است، اگر تصمیم بگیری که "تبدیل به شخصیت متفاوتی" شوی، هر بار که گرفتار این باتلاق شدی، آگاه خواهی شد و دوباره خودت را روی احساسات، و افکار تازه تنظیم خواهی کرد.
در این تمرین ساده، که با چشمان باز انجامش خواهید داد، لذت بودن در زمان حال، و توجه به لحظه را احساس خواهید کرد و در افکارتان غرق نخواهید بود. به شرطی که تمرین را به درستی و با دقت انجام دهید
تایمر گوشی را روشن کنید، حالا یک نفس عمیق بکشید و به دستورالعمل دقت کنید:
*** پنج سوال ساده را باید دائما بپرسید و جوابش را نه با فکر کردن بلکه با احساس کردن پیدا کنید، یعنی باید به جواب سوالات لحظه به لحظه آگاه شوید:
1-چه می بینیم؟ 2-چه بویی می آید؟ 3-چه چیزی میشنوم؟ 4-چه چیزی احساس میکنم (احساس کل بدن در لحظه)، 5-چه طعمی حس میکنم ؟ (شاید بهتر باشد به اول سوالتان آیا اضافه کنید. آیا محیط اطرافم را می بینم و )
به هیچ عنوان جواب ندهید که مثلا لباس هایم را می بینم و فلان. فقط باید به جواب تان آگاه شوید یعنی فقط باید ببینید نه اینکه قضاوتش کنید و نباید روی پدیده های اطرافتان اسم بگذارید. چون وقتی روی اشیا اطرفتان اسم میگذارید برمیگردید به خاطرات گذشته، و دیگر توجهی به اشیا در زمان حال ندارید.
در حین این تمرین ممکن است یک فکر یا یک احساس خاص به ذهن و بدن تان بیایید، فکر کارهای عقب افتاده تان، فکر مشکلات، فکر آرزو ها، امیال، و تمام چیز هایی که همیشه به آن فکر می کردید. وقتی چنین شد باید توجه تان را از این افکار و احساسات رها کنید و دوباره به این 5 سوال توجه کنید و در لحظه احساسش کنید.
ممکن است بار ها و بارها حواستان از این تمرین پرت شود، اما اشکالی ندارد و احساسات و افکارتان طبیعی است حتی اگر اضطراب شدید را تجربه کنید. فقط مشاهده کنید، از کلمه فکر یا احساس استفاده کنید و رهایش کرده و به تمرین بازگردید.
در یکی از سکانس های جالب فیلم ماتریکس نئو را می بینیم که درحال آموزش هنر های رزمی به صورت ذهنی است. او تمام تکنینک ها را به وسیله ی بارگزاری ذهنی روی ذهن و بدنش می آموزد، سکانسی که شباهت زیادی با تکنیک "تصویرسازی ذهنی" دارد.
تصویرسازی ذهنی تکنیکی است که از آن می توانید برای موفقیت و رسیدن به خواسته هایتان استفاده کنید.برای مثال تحقیقات مختلف علمی ثابت کرده است که 45 دقیقه تمرین ذهنی بسکتبال اثری مشابه با تمرین فیزیکی آن دارد! در واقع ذهن و بدن تان تفاوت واقعیت و تصور را متوجه نمی شود و همان واکنشی را که در اثر یک فعالیت فیزیکی تجربه می کنید در تصور آرزوها و خواسته هایتان نیز تجربه می کنید.
تصویرسازی ذهنی می تواند روی عضله ها، و کل بدن تان تاثیر بگذارد. اگر چنین مطلبی را باور ندارید، به یک مثال ساده فکر کنید، وقتی تصاویر و فانتزی های جنسی را در ذهن تان مجسم می کنید چه اتفاقی می افتد؟ آیا از نظر بدنی تحریک نمی شوید؟ آیا قسمت های تناسلی تان تغییری نمی کند؟
آدم هایی را که موفق هستند را دیده اید؟ آن ها طوری رفتار می کنند که انگار نتیجه را از قبل می دانند. ذهن شان درست مانند قطب نما عمل می کند و راه درست، تصمیم درست، و عکس العمل های صحیح را ثانیه به ثانیه به آن ها نشان می دهد.
البته چنین افرادی معمولا تلاشی آگاهانه برای ساختن آینده شان نکرده اند، بیشترشان تحت تاثیر تربیت، خانواده، و محیطی که قرار داشته اند، از خود، زندگی و آینده شان تصویری ساخته اند که ناخودآگاه براساس آن عمل می کنند اما در صورتی که شما از چنین تربیت و محیطی برخوردار نباشید چه؟
در این صورت گزینه تصویرسازی ذهنی به میان می آید. با تصویرسازی ذهنی، و مداومت در آن می توانید ذهن تان را طوری شرطی سازی کنید که دیگر زباله دان اتفاقات گذشته نباشد، بلکه تبدیل به نقشه و قطب نمای آینده تان شود و شما را ثانیه به ثانیه راهنمایی کرده و به مقصد مورد نظرتان برساند.
اول از همه این را به یاد داشته باشید که تصویرسازی ذهنی، هیپنوتیزم و تمام تکنیک های دیگر که برای رسیدن به خواسته اصلی تان در زندگی باید تمرینش کنید فرآیند های مجزا از هم نیستند بلکه در طی یک تمرین واحد می توانید از مراقبه تا تصویرسازی ذهنی را مرحله به مرحله انجام بدهید و بعد از بیست تا 45 دقیقه تمرین روزانه، فعالیت های عادی زندگی تان را با رعایت بعضی قواعد آغاز کنید پس از این بابت نگران نباشید.
اما برویم سراغ شیوه ی تصویرسازی ذهنی: هرچه جزئیات تصویرذهنی تان بیشتر و غنی تر باشد، زندگی آینده شما نیز دقیق تر و غنی تر خواهد بود. یعنی بجای اینکه چیز های مبهمی را از زندگی بخواهید باید دقیقا مشخص کنید که به دنبال چه چیز هایی در زندگی هستید.
بینایی | شنوایی | لامسه | ||
ساکن یا متحرک | شدت (ولوم) | سردی و گرمی | ||
دارای کادر یا بدون کادر | ارتفاع | بافت | ||
رنگی یا سیاه و سفید | ضربآهنگ | ارتعاش | ||
میزان روشنی | لحن و طنین صدا | فشار | ||
اندازه تصویر | اکودار بودن | حرکت | ||
فاصله تصویر از شخص | خشن یا لطیف بودن صدا | مدت | ||
سه بعدی بودن تصویر | تغییرات صدا | وزن | ||
شدت رنگ | محل صدا | غلظت | ||
سایر جزئیات | سایر جزئیات | سایر جزئیات |
اگر می خواهید زندگی آینده تان را از هم اکنون بسازید ناچارید تا تصویری روشن از آن را در ذهن بسازید. این مسئله هم در قانون جذب، هم در آموزه های مراقبه، هیپنوتیزم و بارها و بارها تکرار می شود. این همان رازیست که به دنبالش بوده اید. راز رسیدن به خواسته هایتان در دنیای بیرون.
از شما خواهش می کنم که گرفتار دغدغه های فکری نشوید، خودتان و حتی این روش را سوال پیچ نکنید،نپرسید چرا آدم های موفق اطرافتان از چنین روشی استفاده نکرده اند ولی بازهم موفق اند؟ از کجا می دانید که بصورت ناخودآگاه چنین کاری نمی کنند؟ شاید اصلا آن ها از یک تربیت و محیط مناسب برخوردار بوده اند که باعث شده است به خواسته هایشان برسند؟ اگر شما از چنین تربیت و محیطی برخوردار نباشید چه؟ اگر محیط زندگی بصورت تصادفی از شما یک فرد بازنده ساخته باشد چه؟ به هر حال باور داشته باشید که این روش شاه کلید رسیدن به خواسته هایتان است و معلمان، عالمان و دانشمندان بسیاری با تحقیقات و یا بدون آن این امر ثابت کرده اند و بارها تاکید کرده اند که حقیقتا اثر گذار است.
** هرچه جزئیات بیشتر باشد، هرچه تصویر آینده تان روشن تر باشد، هرچه دقیق تر باشد سریع تر به نتیجه می رسید.
** خودتان را در زندگی آینده تان غرق کنید. تنها فکر کردن کافی نیست، احساس کنید که همین حالا دارید زندگی آینده تان را میسازید و در همین لحظه به تمام خواسته هایتان رسیده اید و پر از احساس شکرگزاری شوید. احساسات فرکانس و انرژی مختص به خودشان را دارند، و همجنس خودشان را به زندگیتان جذب خواهند کرد.
** اگر باور نداشته باشید که همین حالا به خواسته هایتان رسیده اید و پر از اضطراب، ناباوری و . باشید هیچ تاثیری نخواهد داشت.
** لحظه به لحظه آینده تان را بسازید، اینکه چگونه فردی هستید؟ چطور راه می روید؟ چطور حرف می زنید؟ چه می گویید ؟ چه کاری می کنید؟ چه چیزی را تجربه می کنید؟ روزتان را چطور شروع و خاتمه می دهیدو .
اگر ندانید در زندگی به دنبال چه چیزی هستید دقیقا شبیه به گوسفندی خواهید شد که چوپان تان خانواده یا جامعه است و در بدترین حالت تقدیر و شانس. خانواده از شما خواهد خواست تا عقده هایی که آن ها نتوانسته اند به آن دست یابند را شما به آن برسید و جامعه برایتان جایگاه های پست و کم ارزشی را تحمیل خواهد کرد و با قدرت قانون شما را به بند خواهد کشید.
این حرف به این معنی نیست که تبدیل به گرگی درنده شوید که کارش آسیب رساندن به دیگران است نه. بهترین آسیبی که به دیگران می توانید بزنید زندگی کردن براساس خواسته های خودتان است و تسلیم نشدن در برابر قرداد های اجتماعی. شما باید خودتان تعیین کنید که دیگران از شما چه تصوری داشته باشند؟ چه فکری در موردتان بکنند با چه کلمه و برچسبی از شما یاد کنند نه اینکه تمامشان را واگذار کنید به آن ها.
اگر برای خودتان برچسب موفق بودن انتخاب کنید با شما همانند یک فرد موفق رفتار خواهد شد اگر خودتان را فردی عاشق پیشه در نظر آورید با شما دقیقا مانند ستاره های راک برخورد خواهد شد. اگر هیچ برچسبی انتخاب نکنید، برچسب هایی در انتظار شماست که بصورت تصادفی دیگران برایتان انتخاب می کنند و در 90 درصد اوقات برایتان دردناک خواهد بود.
تنها راه چاره این است که برای خودتان شخصیت قائل شوید. برای خودتان ارزش و قواعد به خصوص داشته باشید. اگر از خودتان تصوری روشن داشته باشید دیگران هم دقیقا همان تصور را از شما خواهند داشت و با شما همانطور رفتار خواهند کرد وقت این است که ترس و تردید را کنار بگذارید و دست به انتخابی بزرگ بزنید: یعنی انتخاب هویت و شخصیت خودتان.
اگر برای خودتان هویتی انتخاب نکنید و اگر دائما دست دست کنید زندگی تان به ناکجا آباد خواهد کشید، نیازی نیست همه چیز را تجربه کنید تا بتوانید تصمیم درستی بگیرید نیازی نیست بعد از خواندن هزاران کتاب برای خودتان هویت انتخاب کنید نیاز به هیچ اطلاعات و امکانات خاصی نیست. منابع عظیم و بی پایان در درون شما وجود دارد اما منتظر تصمیم و اراده ای از جانب شماست تا به مرحله ظهور برسد.
ممکن است آنقدر تصمیم نگرفته باشی که دیگر قادر نباشی برای خودت یک کفش یا لباس مناسب را انتخاب کنی. دلیلش این است که قدرت تصمیم گیری ات تضعیف شده است و از نظر روحی و روانی فلج شده ای. وقت این است که همین حالا برای خودت چند تصمیم کوچک و بزرگ بگیری. از تمیز کردن اتاق گرفته تا تلفن کردن به کسی که مدت ها ست زنگ نزده ای. بعد از هر تصمیم کوچک و پیش پا افتاده قدرت اراده ات تقویت می شود و در نهایت می توانی تصمیمات بزرگی مثل انتخاب هویت بگیری.
با حالت تردید، و با بدنی که حالت خمودگی به خود گرفته است نمی توانی تصمیمی مطمئن بگیری در دو حالت باید خودت را تغییر دهی تا حس اطمینان و قاطعیت پیدا کرده و یک تصمیم بزرگ و ریشه ای بگیری. اول اینکه باید افکارت را در حالت اطمینان و اعتماد به نفس قرار دهی،
یک روش برای این کار پرسیدن سوالات مثبت است از خودت بپرس دلایل اعتماد به نفس من چیست؟ ذهنت برای هر سوالی پاسخی واقعی یا حتی غیرواقعی پیدا می کند، در انبوهی از پرونده های فکری، احساسی، تصورات و . به دنبال جوابی برای سوالت خواهد بود وقتی جواب سوال را برایت پیدا کرد توجه ات از مسائل منفی به مسائلی معطوف خواهد شد که باعث اعتماد به نفس ات می شود.
در قدم دوم باید حالت بدنی ات را از حالت فردی افسرده، ضعیف به حالت قدرتمند و با انرژی تغییر دهی. حالت و ژست بدنی مان باعث ایجاد احساسات خاصی می شود اگر لبخند بزنی مطمئنا احساس خوشحالی و لذت خواهی کرد، اگر سرت پایین باشد و حالت خموده داشته باشی احساس افسردگی پیدا خواهی کرد. قدم دوم این است که ژست بدنی ات را طوری تغییر دهی که احساس موفقیت و اطمینان پیدا کنی.
بعد از این دو قدم یعنی تغییر حالت روحی و جسمی، در حالت اعتماد به نفس قرار خواهی داشت و در این شرایط میتوانی تصمیمی مطمئن برای زندگی ات بگیری.
تمرین احساسات مثبت
وقتی کلمه ی مثبت را می شنوید چه چیزی به یادتان می آید؟ اگر مثل بیشتر مردم باشید احتمالا به یاد پسری با عینکی استکانی می افتید که تنها کار خلافش حل نکردن مسائل سخت ریاضی بوده است! اما اینگونه نیست مثبت بودن به معنای احمق بودن نیست اتفاقا برعکس به معنای "زیرکی" است.
آدم های احمق را اگر از نزدیک دیده باشید این حرف را تصدیق می کنید، آن ها به خواسته هایشان نمی رسند و اسمش را تقدیر می گذارند و به سادگی به زندگی در بدترین شرایط ممکن، راضی می شوند.یا مثلا نمی توانند با دیگران به خوبی ارتباط برقرار کنند و اسمش را شرم و حیا می گذارند در صورتی که خودشان هم میدانند که کلمه ی مناسب "بی لیاقتی" و "ترس" است. بی لیاقتی و ترس جزو احساسات منفی هستند که آن ها هر روزه تمرینشان کرده اند و حالا تبدیل به صفت وجودی آن ها شده و بدون تمرین و تلاش آگاهانه آنرا تکرار می کنند.
اگر دوست ندارید دست و پا چلفتی باشید و اگر دوست دارید که خودتان گلیم تان را از آب بیرون بکشید پس باید دست به کار شوید و راه طولانی و احتمالا سخت و پر چالشی را آغاز کنید، راه رسیدن به خواسته هایتان از مسیر مثبت نگری و حقیقت می گذرد. در ادامه به شما تکنیک هایی را خواهم آموخت تا هرچه سریعتر دست به کار شده، احساسات مثبت را تمرین و تکرار کنید و تبدیل به همان کسی باشید که دوست داشتید باشید.
شاه کلید رسیدن به خواسته هایتان چیست؟ جز این است که باید خودتان را کنترل کنید؟ احساسات و افکار دلخواه را درون ذهن و بدن تان بکارید و به وقت برداشت محصول، بهترین میوه ها را درو کنید؟ تقریبا هر چیزی که در بیرون از خودتان به آن دست می یابید تحت تاثیر ارتباط درونی تان است، یعنی اگر فردی ضعیف باشید و ضعف و احساسات منفی را تمرین کنید، در بیرون از خودتان هم به نتایج ضعیف و منفی دست می یابید. هشتاد درصد موفقیت ما بستگی به ارتباطی دارد که ما با درون (خودمان) و بیرون (دیگران) برقرار می کنیم اگر خودتان را نتوانید برای رسیدن به هدفی مهم قانع کنید چطور خواهید توانست دیگران را قانع کنید تا خواسته هایتان را برایتان فراهم کنند؟
در ادامه به شما روشی خواهم آموخت تا بتوانید هر احساس یا فکری را که دوست دارید درون تان ایجاد کنید و طبق آن احساسات دست به عمل بزنید، و طبق عمل تان، نتایج دلخواه تان در بیرون از خودتان مشاهده کنید یعنی به خواسته هایتان تمام و کمال دست بیابید اما اولین قدم برای اینکار، تصمیم گیری و انتخاب هدف است.
برای رسیدن به هرچیزی در دنیای بیرون تان، نیازمند یک تصمیم قاطع و دقیق هستید اینکه دوست دارید در زندگی به چه چیزی دست یابید، و تبدیل به چه کسی شوید مهم ترین بخش کار است وقتی تصمیم گرفتید، تا به خواسته تان دست نیابید و تصمیم تان را به سرانجام دلخواه نرسانید دست از پا نمی شناسید و سرجایتان نمی نشینید. البته اگر تصمیم تان حقیقی، و درست باشد نه تصمیماتی که شبیه به میل و آرزوست و بیشتر شما را ضعیف و دارای کمبود نشون می دهد.
کلید تصمیم گیری این است که در ابتدا "احساس اطمینان و آرامش" را درون خودتان ایجاد کنید و بعد به کندوکاو درونی بپردازید لازم نیست این کندوکاو و جستجو طولانی باشد وتا ابد ادامه پیدا کند در عرض یک ساعت می توانید انگیزه های درونی تان را تشخیص دهید و بعد تصمیم گیری کنید.
بعد از تصمیم گیری، باید حقیقتا احساس کنید که در لحظه حال و در همین ثانیه به تمام خواسته هایتان رسیده اید باید پر شوید از احساس کامل بودن و شکرگزاری، باید طوری خواسته هایتان را در ذهن "تصویرسازی" کنید که باور کنید در درون خودتان حتما به خواسته هایتان رسیده اید و کمبود و نیازی به بیرون ندارید. باید باور کنید که بیرون از شما انعکاس درون تان است و دیر یا زود در بیرون از خود هم به خواسته هایتان خواهید رسید. چنین کاری نیازمند اطمینان کامل است باید با تمام وجود حس کنید که خواسته هایتان را از قبل دریافت کرده اید و در قدم بعدی باید جلوی منفی بافی ها را بگیرید اینکه پس کی به خواسته ام در بیرون از خودم می رسم؟ زمانش کی است؟ کجا تجربه اش می کنم و . تماما باعث می شود که احساس کمبود و نیاز کنید و در عمل کمبود و نیاز بیشتری را تولید کنید و این یعنی در زندگی بیشتر شکست میخورید.
قدم سوم شما این خواهد بود که خود قدیمی تان را بطور کامل شناسایی کنید و از کار بیندازید. باید ببنیید خود قدیمی و شکست خوردتان یعنی همان خودی که دائما و دائما تکرار می شود چه احساسی دارد؟ چه افکاری دارد و چگونه در موقعیت های مختلف رفتار می کند؟ باید به حقیقت خودتان بطور کامل واقف شوید و با جزئیات تمام افکار و احساسات قدیمی و آموخته شده تان را که هر روز و هر روز تکرار می شود را شناسایی کنید. پس از اینکه تمام افکار و احساسات تان را شناسایی کردید (افکار مثل : من بازنده هستم، من دست و پا چلفتی هستم و احساسات مثل : احساس قربانی بودن، شکست و .) وقت این است که جلوی این افکار و احساسات تکراری را بگیرید تا مسیر های عصبی که فعال می شوند و این احساسات و سپس رفتار متناسب با آن را بوجود می آورند را جلویش را بگیرید تا این مسیر های عصبی به تدریج کمرنگ شده و غیرفعال شوند.
چطور؟ کافیست که وقتی چنین احساساتی پیدا کردید، به آن آگاه شده و رهایش کنید و ذهن تان را مشغول به زمان حال کنید یا خودتان را روی احساسات و افکار خود جدیدتان تنظیم کنید.
اما تنظیم کردن خود روی احساسات و افکار خود جدیدتان چگونه است؟
بعد از تصمیم گیری و تصور خواسته هایتان، حالا وقت این است که ببینید اگر فلان خواسته هایتان در همین لحظه دریافت کرده بودید چه احساس و فکری داشتید، احساس لذت می کردید؟ یا احساس شکرگزاری؟ احساس عشق می کردید یا احترام ؟ تمام این احساساتی که متناسب با خواسته هایتان در آینده هستند را شناسایی کرده و همین حالا تمرینش کنید. علاوه بر این باید افکاری را که موجبات این احساسات را فراهم می کنند را هم شناسایی کنید مثلا وقتی احساس خوشحالی می کنید به خودتان چه می گویید؟ و با خود چه تکرار می کنید؟ تمام جزئیات مهم هستند.
در ادامه مثالی برایتان می زنم تا بیشتر با این روش آشنا شوید:
احساس لذت:
1- ذهن: توجه بیشتر به احساسات بدن، بدون تفکر
2- بدن: تنفس شکمی، لذت بردن از تماس با اشیا و احساسات درونی، خمار شدن چشم ها
احساس عشق (علاقه):
1- ذهن: افکاری مثل" تو به من کمک می کنی تا زندگی ام خوشایند تر باشد" - " سختی های زندگی بخاطر تو قابل تحمل تر می شود"
2- بدن: خمار شدن و لبخند جشم ها،لرزیدن قلب، تبسم آرام لب ها و
همانطور که در پست های قبلی به این مورد اشاره کرده ام، 98 درصد بدن مان انرژی است، چرا که از اتم ساخته شده و ساختار اتم ها هم به گونه ای است که فقط 2 درصدش را ذراتی مثل الکترون و پروتون و . تشکیل می دهد بقیه فضای خالی یا انرژی است. علاوه براین تمام دنیای اطرفتان هم از اتم ساخته شده است و انرژی است.
تمام احساسات و افکار شما امواج الکترومغناطیسی تولید می کند، این مورد توسط دستگاه های ضبط امواج مغزی ثابت شده است، و امواج ذهنی به دسته های مختلف از قبیل آلفا، تتا، بتا و تقسیم بندی شده است، امواجی که درست شبیه به امواج الکترومغناطیسی دستگاه های الکترونیکی از قبیل ماهواره، رادیو و . است.
حالا اگر احساسات و افکار شما با خواسته هایتان در بیرون از خود، همساز باشد چه اتفاقی می افتد؟ هر چیزی جذب همساز خودش می شود، احساسات و افکار همساز با خواسته ها، همان ها را به زندگی تان جذب می کنند. رمز کار در این است که احساس و فکر تان همسو باشد، نه اینکه به فکر خواسته هایتان باشید اما درون بدن تان گرفتار احساس کمبود باشید.
راه حل همراه کردن بدن تان با واقعیت آینده، این است که بدن تان را از احساسات گذشته، که به آن عادت کرده و شرطی شده خارج کنید و احساسات تازه را تمرین کنید احساساتی که شبیه به خواسته هایتان درون ذهن تان است، روش کار این است که ژست های مختلف بدنی، را تمرین کنید یا احساسات را به وسیله تصویرسازی دقیق و شفاف ایجاد کنید.
دو تارک دنیا؛ تانزن و آکیدو در راهی گل آلود باهم مسافرت می کردند. جلوتر زنی زیبا را می بینند که نمی تواند از راه پر گل عبور کند
تانزن مودبانه پیشنهاد کمک می دهد، مسافر را به دوش گرفته و از خیابان رد می کند و اورا بدون هیچ حرفی طرف دیگر پیاده می کند.
آکیدو هراسان می شود، براساس یک قانون رهبانی، راهبان اجازه ندارند به ن نزدیک شوند چه رسد زیبارویی غریبه را لمس کنند.
پس از کیلومتر ها طی طریق، آکیدو دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد: "چطور توانستنی آن زن را کول کنی؟"
تانزن لبخند زد و گفت: "من مسافر را همانجا رها کردم. تو هنوز او را به دوش می کشی؟"
***
هرچند که آیکیدو بطور فیزیکی مسافر را حمل نکرد او با چسبیدن ذهنی به آن زن قانون رهبانی را شکسته است
- هنگامی که مراقبه می کنیم بارها و بارها با کلمه ای به اسم "رها کردن" رو به رو می شویم مفهومی ساده که رعایت کردنش کمی سخت به نظر می رسد، رها کردن به معنی رها کردن افکار و احساسات، و صرفا مشاهده کردن آن ها و برگشتن به زمان حال است.
.
در زندگی مواقعیست که آرامش داشتن غیرممکن به نظر می رسد، از بیماری تا تصادف رانندگی و حتی حوادثی به مراتب تلخ تر که باعث می شود از نظر روحی مچاله شویم، اما چرا باید آرامش مان را تحت هر شرایطی حفظ کنیم؟
روی دیگر آرامش، اضطراب است وقتی پر از اضطراب هستیم، واکنش هایمان کاملا تخرب کننده است و وضعیت را از چیزی که هست برایمان بدتر می کند، وقتی اضطراب داریم عقل مان از کار می افتد و فرقی ندارد یک فرد احساسی یا منطقی باشیم، در هر صورت همانند احمق ها دست به عمل می زنیم.
آیا تا به حال یک فرد مضطرب را از نزدیک دیده اید؟ کوچک ترین حرفی که می زند باعث تنفر و انزجار اطرافیان می شود، هیچ دوستی ندارد و هرکسی حتی اگر بخواهد او را درک کند، و حقیقتا هم وضعیت او را بفهمد باز نمی تواند جلوی واکنش ناخودآگاهش را بگیرد. مضطرب بودن تهوع آور ترین اخلاقیست که یک نفر می تواند داشته باشد.
اما در مقابل آیا فردی را دیده اید که در سخت ترین لحظات زندگی آرامش خودش را حفظ می کند و وضعیت را کنترل می کند؟ در چنین شرایطی میزان آسیب کاهش می یابد، و چنین فردی در نظر دیگران جذاب و قابول قبول به نظر می رسد،در واقع چنین فردی به بهبود وضعیت کمک می کند.
فرقی ندارد اگر حمله عصبی داشته باشی، یا پر از درد جسمی، در هر صورت باید آرامش و متانت خودت را حفظ کنی، و فعالیت های روزمره و عادی زندگی ات را ادامه دهی. چنین چیزی امکان پذیر است عقل ما می تواند خودش را از بقیه بدن جدا کرده و در دژ مستحکمی به اسم آرامش پناه بگیرد و از درد، ناله و رنجش مصون باقی بماند.
در نهایت فراموش نکن که آرامش، اولین اصلیست که هر کسی باید رعایت کند. فرقی ندارد احساسی باشی یا منطقی، زن باشی یا مرد، دیوانه باشی یا سالم، بیماری جسمی داشته باشی یا در سلامت کامل، در بدترین و وحشتناک ترین موقعیت ها باشی یا در جایی امن، در هر صورت مم به رعایت این اصل هستی، و البته باید آنقدر آرامش را تمرین کنی که در مواقع بحرانی کنترل خودت را از دست ندهی.
معلمان و مربیانی که مراقبه را آموزش می دهند و حتی تعدادی از پزشکان از چنین مراقبه ی با عنوان "اکستازی" طبیعی بدن یاد می کنند. وقتی غده پینه آل تان فعال می شود گویی بدن تان حقیقتا اکستازی تولید می کند، و غرق در سرخوشی می شوید. و این سرخوشی ارتباطی به بیرون از شما ندارد یعنی ممکن است در زندان باشید یا در قصر، ممکن است گرسنه باشید یا تشنه، در هر حالت بدن تان غرق در شادی می شود و از یک دم و بازدم ساده هم لذت می برید.
چنین لذتی باعث نمی شود که شعورتان از کار بیوفتد و دست به کارهای نامعقول بزنید بلکه باعث می شود که کیفیت زندگی تان افزایش پیدا کند، تصمیمات درستی بگیرید و در رفتارتان مثبت نگر باشید.
غده پینه آل تودهٔ بافتی مخروطیشکل کوچکی است که به وسیلهٔ ساقهای به سقف بطن سوم مغز متصل است. به علاوه در این غده گیرندههای مواد مخدر (انواع خاصی از مشتقات آمفتامینها) وجود دارد و باعث کاهش زمان خواب میشود.
به عبارت بهتر، غده پینه آل را آنتن کوچکی در نظر بگیرید که به نوعی در پردازش اطلاعات مغزی نقش دارد، در صورتی که غده پینه آل تان فعال شود کیفیت زندگی تان افزایش می یابد، و از سرخوشی بالایی برخوردار می شوید، نوعی سرخوشی که هم رده ی انواع مواد مخدر هاست ولی بصورت کاملا طبیعی می توانید تولیدش کنید.
وقتی غده پینه آل تان فعال می شود، اطلاعات دریافتی از حواس پنجگانه، تقویت شده و با کیفیت و وضوح بیشتری زندگی را تجربه می کنید، مثل آنتن ساده ای که تبدیل می شود به ماهواره ی غول پیکر.
برخی از متخصصان نوروساینس، و پزشکانی که در این مورد تحقیق کرده اند، از جمله دکتر جو دیسپنزا، معتقد هستند که غده پینه آل حقیقتا آنتن ذهنی محسوب می شود و در پردازش اطلاعات مغزی نقش کلیدی ایفا می کند و حتی درصورتی که فعال شود قادر است تصاویر و یا صوت را از مکان هایی دور تر دریافت کند!!! نوعی باور به هوش جمعی انسان ها یا و وصل شدن به شعور کیهانی.
طبق روش دکتر جو دیسپنزا، شما لازم است که در ابتدا "بادی اسکن" کنید، سپس، سه چاکرای اولتان را سفت (منقبض) می کنید و بصورت فشاری نفس می کشید و جریان اکسیژن را به سمت مغزتان پیگیری می کنید(با توجه داشتن و آگاهی) چنین روش دم و بازدمی باید به صورت ریتمیک و یکنواخت باشد تا جریان های مثبت و منفی بین سر و بقیه بدن تان فعال شود.
با اینحال روش ساده تری نیز برای اینکار وجود دارد که آنتونی رابینز آن را معرفی کرده است، هرچند که آنتونی رابینز در کتابش نامی از غده پینه آل نمی برد اما روشی مطرح می کند که بسیار شبیه به مراقبه غده پینه آل است، یعنی با یک شماره نفس میکشید، 4 شماره نفس تان را حبس می کنید و با 2 شماره عمل بازدم را انجام میدهید. (برای مثال اگر عمل دم 4 ثانیه طول بکشید، حبس نفس تان 16 ثانیه، و بازدم 8 ثانیه طول می کشد.)
همه ی ما گرفتار توهین ها و چرند گویی های دیگران شده ایم، ادم هایی که زندگی خودشان ویرانه ای بیش نیست ولی در مقام قضاوت، هر حرفی که دلشان می خواهد میزنند.
در برخورد با چنین مسائل روزمره ای، یعنی توهین ها یا اظهار نظر های نادرست دیگران که باعث رنجش ما می شود مهم ترین کار این است که آرامش مان را حفظ کنیم، در صورتی که گرفتار اضطراب و رنجش شویم، عقل مان از کار خواهد افتاد و واکنش های نادرستی نشان خواهیم داد.
قدم دوم و در واقع مکمل آرامش، این است که حرف هایشان را شخصی نکنیم، بلکه کاملا عاقلانه به قضیه نگاه کنیم. آیا اظهار نظرشان درست بوده است؟ آیا عقیده شان درست است؟ در صورتی که اشتباه از آن ها باشد، یک روش این است که با آن ها مجادله ای تمام عیار را آغاز کنیم و اشتباه بودنشان را به آن ها تفهیم کنیم. اما درصورتی که اشتباه از ما بوده است، به دنبال حل خطاهایمان باشیم.
شماره ی 3 را با تمام وجود در تارپود ذهنت حفظ کن. ممکن است دیگران به عقیده ای معتقد باشند که سالیان سال است که نسل به نسل به آن معتقد بوده اند، اما آیا نادرست بودن یک عقیده ربطی به تعداد باورمندان یا مدت زمانی که به آن باور داشته اند دارد؟ ممکن است عقیده ای اشتباه باشد چه یک نفر معتقد داشته باشد چه میلیون ها نفر. مسئله مهم این است که باید جرئت اظهار نظر داشته باشیم، و از برچسب هایی که ممکن است رویمان بچسبانند نترسیم، ممکن است ما را دیوانه، احمق، یا هرچیز دیگری بنامند اما چنین برچسب هایی نباید باعث از بین رفتن اعتماد به نفس ما و ساکت شدن مان شود، و نباید باعث شود که عقیده شان را بی چون و چرا بپذیریم و البته که نباید باعث شود دچار اضطراب و احساسات شویم.
اگر فقط ذره ی ترس در وجود تو باشد بازی زندگی را به بدترین شکل ممکن می بازی. بگذار کاملا روشن و دقیق بگویم. تمام افسردگی ها، و تمام اضطراب هایی که که داری و تمام عمل نکردن ها، و صرف نظر کردن از خواسته هایت ریشه در "ترس" دارد.
ترس بدتر از ویروس است، وقتی درون ذهنت باشد، عقل و شعورت را فاسد می کند و وقتی کنترل بدن و ذهنت را بدست گرفت؛ تو را به سمت نابودی می کشاند. قضیه ساده است، هر احساس و فکری همانند خودش را به سمت زندگی جذب می کند، و احساس ترس، وقایع ترسناک تر بیشتری به سویت جذب می کند.
در خانواده ای بزرگ شدی، شرایطی را تجربه کردی و محیطی تو را شکل داده است تا به شیوه ی خاصی زندگی کنی، به عقاید خاصی باور کنی و رفتار های خاصی را دائما و دائما تکرار کنی، حالا تعجبی ندارد که زندگی ات چنین است. تمام دستاورد ها و تجارب زندگی ات بخاطر شخصیتی بوده است که داشته ای، حالا چرا شخصیت قبلی ات را از ریشه نمی زنی؟، و چرا از دست این محیط خلاص نمی شوی؟
شاید بپرسی که چطور می توانم چنین شخصیتی بسازم و چطور می توانم زندگی ام را تغییر دهم تا تجارب تازه ای کسب کنم؟ جواب در یک کلمه خلاصه می شود "مراقبه". باید 24 ساعته، هفت روز هفته و ثانیه به ثانیه روی شخصیت تازه خودت را تنظیم کنی و مراقب باشی که از مسیری که انتخاب کرده ای منحرف نشوی، مراقب باشی گرفتار تردید، دغدغه، دودلی و منفی بافی نشوی. و دائما بدنت را از احساسات دلخواه و ذهنت را از افکار دلخواه پر کنی، نه با زور و فشار بلکه آرام و با آگاهی.
در حین مراقبه و در حین تصویرسازی ذهنی باید باور کنی که در همین لحظه به خواسته هایت رسیده ای، باید احساس کامل بودن کنی، هرگز به دنبال خواسته هایت نرو، هرگز تلاش اضافی نکن، هرگز کمبود هایت را به نمایش نگذار، باید وقتی چشمانت را باز کردی مطمئن شوی که در همین لحظه به خواسته ات رسیده ای و احساس خواسته هایت را قبل از رسیدن به آن واقعا احساس کنی. و باید پر شوی از احساس شکرگزاری، چون تو باور داری که همین حالا به تمام خواسته هایت رسیده ای.
این فکر احمقانه را از سرت بیرون کن با انجام دادن مراقبه، تصویرسازی و .، هرگز تبدیل به شخصیتی نخواهی شد، شاید حتی خواسته هایت آنقدر دنیوی و پست باشد که از نظر بیشتر افراد جامعه، فاسد به نظر برسی اما هرگز مهم نیست دیگران چه فکری می کنند، آن ها هیچ قدرتی در برابر اراده آزاد تو ندارند و هر سنگی که به سمت تو پرتاب کنند تبدیل به آجری برای ساختن آینده خواهد شد.
برای زندگی کردن یک ذهن خالی می خواهی و قلبی بزرگ برای تجربه کردن.
یادم می آید از مسافرت برمیگشتم و با یک نفر همسفر بودم، پسری که رفتار هایش از نظرم غیرعادی بود و زود با من گرم میگرفت، او هرچه کتاب در مورد مراقبه و مدیتیشن و تغییر روحیه داشت برایم فرستاد بعضی هایشان پولی بود و برای او ارزشمند. شاید بیش از صد کتاب و ویدیوی آموزشی برایم فرستاد اما منی که گرفتار در ذهن منفی بافم بودم نه تنها او را باور نداشتم بلکه کتاب هایش را هم خرافی می دانستم اما در عمق قلبم باور داشتم که او راهنماییست که در مسیر زندگی ام قرار گرفته است، به هر حال کتاب ها را بعد از مدتی پاک کردم ، چند سال بعد در به در دنبال همان کتاب ها میگشتم اما پولی برای خریدنشان نداشتم.
درون ذهنت، تو باهوش ترین فرد روی کره ی زمین هستی اما همین که اشتباهی مرتکب می شوی معتقد می شوی که احمق ترین فرد روی کره زمینی!!! جالب نیست؟ کار ذهن تو ساختن توهماتی بی پایه و اساس است، چاپخانه ای که ثانیه به ثانیه توهم و خبری احمقانه منتشر می کند، و تو اگر باورشان کنی و گرفتار دغدغه های فکری شوی دائما شکست میخوری.
این طبیعت ذهن توست که فکر تازه تولید کند، و این طبیعت بدن توست که هر لحظه احساسی تازه بوجود بیاورد، یک روز خوشحال خوشحالی، و چند ثانیه بعد غمگین ترین فردی، اما متوجه نیستی که تو یک احساس یا فکر خاص نیستی، تو افسرده نیستی، تو مضطرب نیستی، تو فقط در این ثانیه احساس افسردگی و اضطراب را تجربه می کنی. تو انسان هستی و مجموعه ای بی پایان از احساسات و افکار.
دانه ی گیاهان را دیده ای؟ تا زیر خاک نشوند و پایشان به یک جای معین گره نخورد رشد نمی کنند. تو نیز باید یک تصمیم مشخص بگیری و خودت را به آن تصمیم گره بزنی، ذهن و بدنت هر فکر و احساسی تولید می کنند بکنند، اما نخواهند توانست تو را از هدف اصلی ات جدا کنند. تا تصمیم نگیری تکیه گاه و آرامشی نخواهی داشت و دائما سرگردان افکار و احساسات متناقض خواهی شد. هدفت هرچقدر هم که ناعادلانه و احماقانه به نظر می رسد مهم نیست، فقط یک هدف پیدا کن و خودت را به آن متعهد بدان، تا طعم حقیقی آرامش را در اوج طوفان ها بچشی.
شاید تصمیم تو این باشد که هر روز کار تازه ای انجام بدهی تا بالاخره خودت را کشف کنی و شاید تصمیم تو این باشد که کسی باشی که سالها بود میخواستی باشی. هرچه هست مهم نیست، تصمیم تو چیزیست که باید برایش لج بازی به خرج دهی هرچند که در طول مسیر ممکن است انعطاف هم داشته باشی و روش های بهتر و سریع تری را برای رسیدن به خواسته هایت امتحان کنی اما تصمیمت تا به یک سرانجامی نرسد ثابت باقی می ماند. بگذار بعد از به سرانجام رساندن هر تصمیم و رسیدن به هر خواسته ای خون درون رگ هایت غرق در دوپامین و سرتونین و هورمون های شادی و لذت شوند.
ذهنت را چرندیاتی که هر روزه میشنوی خالی کن. اگر ذهن را بشناسی خوب میدانی که ذهن چیزی نیست جز دستگاه ضبط صوتی و تصویری که 24 ساعته تمام اطلاعات محیط اطراف را ذخیره می کند و آن هایی که بیش از همه تکرار می شوند را به عنوان عقیده ای مهم می پذیرد. تمام ذهنت را از چنین آشغال های فاسدی خالی کن و به جایش دورن ذهن و بدنت دانه های تصمیم و اراده بکار. اگر تصمیم تو این است آدم خوشحالی باشی هر بار که گرفتار افکار و احساسات کهنه شدی رهایشان می کنی و ثانیه به ثانیه خودت را روی تصمیم ات تنظیم و سازماندهی می کنی.
وقتی روی یک خواسته و راه مشخص بارها و بارها تلاش و مجاهدت کنی، در های آسمان و زمین به رویت باز می شوند. خداوند بازیکنان زمین را طوری می چیند که تو حتما به خواسته هایت برسی. امداد های غیبی یکی پس از دیگری از راه می رسند و در بدترین شرایط و موقعیت ها تو را نجات می دهند. پس بر این قدرت حاکم بر آسمان و زمین توکل کن و زندگی تازه ات را آغاز کن.
اگر از من بپرسید که 10 سال اخیر را چگونه گذرانده ای خواهم گفت که از این شاخه به آن شاخه پریده ام و حتی گاهی اوقات چنین تغییر شاخه ای در عرض یک تا دو ثانیه رخ داده است. اما حالا افسوس میخورم که چرا بیشتر دست به عمل نزدم و بیشتر و عمیق تر بی ثبات نبوده ام.
چطور می توانی خودت را بشناسی وقتی هیچ کار جدیدی انجام نمیدهی؟ با فکر کردن نمی توانی خودت را بشناسی. دست به عمل بزن و خودت را در بدترین و سخت ترین چالش ها قرار بده، از نقطه ی امن زندگی ات فاصله بگیر. تنبلی را کنار بگذار و چیز های تازه را به هر قیمتی که شده تجربه کن.
در این زمان اندکی که داری می توانی هر فعالیت ممکنی که به ذهنت می رسد را امتحان کنی تا بالاخره علاقه اصلی ات را بیابی. از نقاشی تا موسیقی از رقاصی تا عکاسی. از تعمریکاری تا یادگیری کامپیوتر.
خودت را صرفا به این نوع مهارت ها هم محدود نکن، چطور است شوخ طبعی را امتحان کنی؟ از اطرافیان تا آدم های توی خیابان محک خوبی برای سنجیدن شوخ طبعی ات است. یا اگر خیلی خجالت می کشی می توان برونگرا بودن را با رانندگان تاکسی امتحان کنی.
هر کاری که می کنی نتیجه را هم در نظر داشته باش. کاری نکن که بی نتیجه و بی هدف باشد. اگر برون گرایی را امتحان می کنی باید حداقلش دو یا سه تا دوست صمیمی پیدا کنی.در غیر اینصورت در استراتژی هایت تجدید نظر کن و دوباره دست به عمل بزن. مثل ماهی زیرکی باش که دائما از روی دست سر می خورد و راهش را به آب پیدا می کند. هرگز منتظر نمان و از همین لحظه فعالیت هایت را آغاز کن قرار نیست بعد از چند ماه نتیجه را ببینی نتایج مدنظرت باید از همین امروز آغاز شود.
عارف بزرگی می گفت، در مسیر تغییر و رشد درونی، شبیه به بیماران اسکیزوفرنی شده بودم. هر روز یک شخصیت تازه را امتحان میکردم و دقیقا به همان شکلی که مد نظرم بود تغییر میکردم.
تغییر کردن ساده است، و مسیر طولانی و پیچیده ای ندارد کافییست تصمیم بگیری و ذهنت را از عقاید گذشته شستشو دهی. (از تمرینات مراقبه استفاده کن)
اضطراب روی دیگری دارد که اسمش هیجان است. در هر حالت هیجان باعث می شود که شعور و عقلت از کار بیافتد و دست به کارهایی بزنی که بعدا پیشمانی می آورد و جز خرابی و ویرانی نتیجه ای ندارد. راه تغییر کردن هیجان نیست، روی خودت و احساساتت تسلط صد در صدی داشته باش و همان کسی باش که دوست داشتی باشی.
درست همان لحظاتی که مشغول غر زدن هستی، و در همان ثانیه هایی که میگویی: بازهم حوصله ام سر رفت و شروع به احساس بی قراری می کنی، انرژی های جسمی و روانی ات تحلیل می رود.
هیچکدام از دغدغه های ذهنی ات ارزش غصه خوردن ندارد. هیچکدام از خواسته هایت آنقدر مهم نیست که آرامش روانی ات را بهم بزنی. علاوه بر این بخاطر داشته باش که وقتی آرامش نداری، و گرفتار اضطراب می شوی، سیستم عصبی ات در حالت سمپاتیک قرار میگیرد یعنی جنگ و گریز. تمام انرژی روحی و روانی ات تحلیل می رود و عملا انرژی لازم برای رسیدن به خواسته هایت را هم در دنیای واقع از دست می دهی.
وقتی سیستم سمپاتیک بدن فعال می شود، ضربان قلب افزایش می یابد، مردمک ها گشاد شده و بدنت آماده جنگ و گریز می شود. چنین سیستمی برای مواقعست که در برابر یک خطر حتمی قرار گرفته ای که ممکن است باعث مرگ و نابودی ات شود بنابراین تمام انرژی ات با حداکتر توان بسیج می شود تا تو را از مهلکه نجات بدهد.
اما چنین سیستمی در صورتی که توسط خیالات ذهنی فعال شود و برای بیش از یک ساعت، یک روز یا چند هفته ادامه پیدا کند، انرژی حیاتی بدن ات را تحلیل می برد، و اصطلاحا موتور می سوزانی. سیستم سمپاتیک برای مواقع ضروری و برای مدتی بسیار کوتاه مفید است اما نه برای تمام عمر و و نه برای لحظات روزمره زندگی.
در مقابل سیستم پاراسمپاتیک، وقتی فعال می شود که در حالت آرامش و استراحت قرار داری، بدنت انرژی ذخیره کرده و به رشد و بازسازی خود می پردازد. ریتم قلب و امواج مغزی ات درحالت هماهنگ و منسجم قرار گرفته و در بهترین موقعیت روحی و جسمی قرار میگیری.
وقتی دائما اضطراب داری، دائما غصه میخوری، ناله میکنی، منفی بافی می کنی یا حتی فقط حوصله ات سر می رود و حس بی قراری پیدا می کنی، سیستم سمپاتیک را فعال می کنی، سیستمی که فقط برای جنگ و گریز در موقعیت های ضروری طراحی شده است و نه برای زندگی روزمره.
در چنین شرایطی عصبی می شوی، دچار پیری زودرس شده و انرژی جسمی و روانی ات تلف می شود، بدون اینکه عملا به خواسته هایت دست یابی! خبر بد این است که برای رسیدن به خواسته هایت نیاز به آرامش، و انرژی داری!
برای اینکه بتوانید در زندگی کنترل خودتان و تقدیرتان را بدست بگیرید نیاز دارید تا انرژی تان را روی یک موضوع یا جهت خاصی بگذارید و از تلف کردن بیهوده آن جلوگیری کنید. منظور از این حرف چیست؟
تمرکز در برابر آشفتگی
ما معمولا عادت داریم که با هزاران هزار فکر یا احساس مختلف خودمان را مشغول کنیم. به آرزو های دور و دراز و گاها متناقضی فکر کنیم که شاید هرگز به آن ها دست نیابیم. لحظه حال را از دست بدهیم و عملا هیچ کار مفیدی برای زندگی مان انجام ندهیم.
در چنین شرایطی معمولا متوجه نیستیم که گرفتار رشته بی پایانی از افکار و حواسپرتی های مختلف شده ایم و در سرگردانی و حیرت به سربرده و هوشیاری لازم را نداریم. ناخودآگاه زندگی می کنیم، و ناخودآگاه همان رفتار ها و احساسات همیشگی را تکرار می کنیم و در زندگی به چیز هایی دست می یابیم که همیشه به آن دست می یافتیم: یعنی سرگردانی و آشفتگی بیشتر.
فکر و احساسات = مصرف انرژی ذهن و بدن
شما وقتی به یک موضوع خاصی فکر می کنید، از اندوخته های انرژی ذهن و بدن تان استفاده می کنید. مغزتان 25 درصد از کالری دریافتی تان را مصرف می کند و شما با فکر کردن های بی هدف، چنین کالری را هر روز و هر روز تلف می کنید. علاوه براین با فکر کردن به یک موضوع خاص و احساسی که در بدن تان تولید می شود، بدن تان نیز انرژی مصرف می کند.
هر احساسی، محصولی شیمیاییست که توسط بدن تان تولید می شود، حال اگر تمام احساسات و افکارتان صرف غصه خوردن و اضطراب و بیقراری شود، معلوم است که انرژی های حیاتی بدن تان را تلف می کنید و هدرش می دهید. در صورتی که اگر در حالت آرامش، خوشحالی و قرار داشته باشید بدن تان در س و آرامش، به بازتولید انرژی و بازسازی و رشد خود می پردازد.
تمرکز = انرژی
حالا اگر به جای سرگردانی بین انبوهی از افکار و احساسات، روی یک موضوع و هدف خاص تمرکز کنید چه اتفاقی می افتد؟
برای مثال اگر به جای سرگردانی بین موضوعات مختلف (حسادت به دیگران، غصه خوردن، اضطراب، بی قراری و .) که از انرژی ذهن و بدن تان تغدیه می کند روی اهداف و خواسته هایتان تمرکز کامل داشته باشید چه می شود؟
چنین تمرکزی باعث می شود انرژی ذهن و بدن تان را از موضوعات بی اهمیت آزاد کنید و روی اهداف اصلی تان متمرکز باشید، در نتیجه انرژی های که قبلا بیخود و بیجهت روی موضوعات مختلف، پراکنده می کردید روی یک هدف مشخص جمع می کنید و به خواسته هایتان دست می یابید.
آشفتگی = اتلاف انرژی (و عمر)
اگر نتوانید خواسته های اصلی تان را مشخص بکنید، و بدن و ذهن تان را مطابق خواسته هایتان تنظیم کرده و تبدیل به کسی شوید که انگار در در همین لحظه به تمام خواسته هایش دست یافته و تمام تمرکز و انرژی اش روی یک هدف مشخص است، گرفتار آشفتگی و سرگردانی می شوید و روی میلیون ها میلیون فکر و احساس (کمبود های زندگی)، انرژی تان را هدر می دهید.
یک روز به یک نفر که ثروت زیادی دارد حسادت می ورزید و روز دیگر به کسی که در زندگی عشقی موفق بوده است حسادت می ورزید و انرژی، عمر و وقت تان را تلف می کنید.
مدیتیشن اگر بصورت اصولی تمرین نشود هیچ نتیجه ای برایتان نخواهد داشت و شاید باعث شود احساس استرس و اضطراب تان بیشتر از قبل شود. بنابراین رعایت نکات مهم می تواند تمرین تان را به شدت اثربخش کند بطوری که بعد از 10 دقیقه مدیتیشن حالت روحی و جسمی تان تغییر می کند، و آرامش و شفافیت بیشتری را حس کنید.
برای راحتی بیشتر، تمام مطالب را در دو عکس خلاصه کرده ام تا بتوانید به راحتی نکات مهم را دریافت کنید. به خاطر داشته باشید که تمرین مدیتیشن، تمرینی کاملا خصوصی است و نیازی نیست که در موردش با دیگران حرف بزنید، و یا بدتر از آن به فکر نوعی تبلیغ این موضوع باشید. من نیز در اینجا هیچ تشویق و تبلیغی برای انجام مدیتیشن نمی کنم، بلکه تنها موضوعی است که باعث تغییر زندگی ام شده و تاثیر مثبت زیادی روی زندگی ام گذاشته و با شما اطلاعاتم را به اشتراک می گذارم.
* مهم ترین مسئله این است، که بدانید مدیتیشن تنها یکی از ابزار های موجود در جعبه ابزار تغییر شخصیت و زندگی آینده مان است. نباید هدف اصلی مان در زندگی را فراموش بکنیم و تنها به یک تمرین و ابزار بچسبیم. خلاصه اینکه به یاد داشته باشید که خواسته های اصلی تان چیست و به دنبال شرطی کردن ذهن و بدن تان برای رسیدن به آن خواسته ها باشید.
بدترین نوع و سخت ترین شکنجه ای که یک نفر می تواند تجربه کند، عدم تسلط به خودش است. درست مثل سالمندانی می شوی که کنترل ادرار و مدفوع خودشان را از دست می دهند، جایی که نباید حرف بزنی حرف می زنی، جاییی که باید حرف بزنی ساکت می شوی و امور زندگی از دستت خارج می شود.
مدت هاست که هر از گاهی مدیتیشن می کنم اما اثراتی که قبلا تجربه اش می کردم را هرگز تجربه نمی کنم و البته دلیلش هم مثل روز برایم روشن است. اول اینکه از مربی و راهنما برخوردار نیستم و دوم نظم و ترتیبی در تمریناتم نیست و تعهدی به ادامه تمرینات در طول روز ندارم، چون مدیتیشن تمرینی نیست که یکبار در روز انجام بدهی و تمام شود، بلکه باید 24 ساعته مراقبه کنی، یعنی مراقب باشی که گرفتار فکر یا احساس آزاردهنده نشوی.
ما انسان ها به طرز غیرقابل باوری تلقین پذیر هستیم، ممکن است در اوج اضطراب و نگرانی باشیم ولی همین که یک نفر به ما بگوید آرام باش، حالت روحی و جسمی مان عوض می شود. دلیلش واضح است، وقتی سرسختانه مشغول منفی بافی و احساس یاس و نا امیدی هستیم درون ذهن مان زندانی می شویم و الگو های تکراری را دائما و دائما تکرار می کنیم مگر اینکه اتفاق متفاوتی بیافتد یا یک نفر بیایید نجات مان بدهد.
تنها راه خلاصی این است که بدون نیاز به هیچ روش، کتاب، مربی و راهنمایی،خودمان خودمان را نجات بدهیم. چنین کاری مستم اراده و تصمیم است، اینکه دائما و لحظه به لحظه به حسابرسی از خودمان بپردازیم، کیستی و هدف مان را به طور دقیق مشخص کنیم، و تعهدی دائمی برای ادامه دادن مسیرمان داشته باشیم.
محال ممکن است دوباره دوره ی جوانی را تجربه کنیم، و البته محال ممکن است که یک بار دیگر زندگی کنیم. فرقی ندارد چه مشکلاتی داشته باشیم، چه کمبود ها و ضعف هایی داشته باشیم تنها گزینه ای که داریم، مبارزه است. مبارزه برای بهبود زندگی مان، سرسختی برای رسیدن به خواسته هایمان، و فراموش نکردن تعهدی که برای ادامه ی زندگی انتخاب کرده ایم.
شاید با خودتان فکر کنید که منی که افسرده و ضعیف هستم، مدت ها زمان لازم دارم تا حقیقتا تغییر کنم، تبدیل به فردی مثبت نگر شده و زندگی ام را بهبود ببخشم اما باید به شما بگویم که در اشتباه محض هستید، تغییر و تصمیم به تغییر کردن در عرض یک ثانیه اتفاق می افتد. تصمیمی واقعی که تمام زندگی تان را زیر و رو می کند و از شما آدم متفاوتی میسازد که زندگی متفاوتی را تجربه می کند.
البته ممکن است بار ها تصمیم گرفته باشید و شکست خورده باشید، دلیلش واضح است، تصمیم تان واقعی نبوده است، یک تصمیم واقعی قدرت تغییر دادن شما و زندگی تان را دارد، و در مدت بسیار کوتاهی نتایجش را روی زندگی تان میگذارد.
یک تصمیم واقعی می تواند تمام خواسته هایتان را که تا دیروز، برایتان عقده و کمبود بوده است را واقعی تر از هر واقعیت دیگری بکند. به شرطی که حقیقتا تصمیم بگیرید و عمرتان را وقف آن کنید و تعهدی دائمی داشته باشید و فورا با هر شکست رهایش نکنید.
اما در صورتی که امروز و فردا بکنید، یا حتی تصمیم تان را به چند دقیقه یا ساعت دیگر موکول بکنید، آن دقیقه و ثانیه هرگز فرا نخواهد رسید. ماه ها و سالها خواهد گذشت و شما در سرگردانی و آشفتگی تلف خواهید شد.
کلیپی از یک آزمایش علمی می دیدم که یک نفر، داوطلب شده بود تا ماده روانگردان را روی ذهنش تست کنند، و او قرار بود بعدا در مورد اثراتش حرف بزند. در یک جایی از ویدیو می گفت که : در یک مرحله تمام کنترلم را از دست دادم، و پس از آن دیگر اتفاقات برایم رخ می داد انگار که من هیچ تاثیری نداشتم.
بگذریم از اینکه چنین از دست دادن کنترلی تنها در سطح ذهنی بود و در ظاهر کاملا نرمال رفتار می کرد اما به حقیقتی اشاره کرد که در تمرین مدیتیشن به دنبال آن هستیم.
توضیح دادن چنین مفهومی همانقدر سخت است که بخواهیم به یک فرد نابینا، زیبایی رنگین کمان را توضیح دهیم. چون تا زمانی که تجربه اش نکنید متوجه نمی شوید از چه چیزی حرف میزنم. وقتی در تمرینات مدیتیشن مداومت به خرج می دهید، به مرحله ای می رسید که دیگر تمام زندگی را رها می کنید، و اتفاقات زندگی پشت سرهم برایتان رخ می دهد، بطوری که 24 ساعت شبانه روز در عرض چند دقیقه برایتان رخ می دهد، و سرشار از سرخوشی و لذتی می شوید که تابحال تجربه نکرده بودید.
در واقع در چنین شرایطی، زمان سریعتر می شود، احساس می کنید حوادث زندگی سکانس به سکانس ظاهر شده و ناپدید می شوند، و لذتی باور نکردنی از نفس کشیدن یا نشستن ساده و نگاه کردن ،می برید چرا که حواس پنجگانه تان تیز تر و شفاف تر می شود و زندگی را با وضوح بیشتری می بینید.
رها کردن زندگی منطقی ترین کاریست که می توانید انجام بدهید، چون اولا نه تولد شما دست خودتان بوده و نه مرگ تان و نه حوادثی که بین تولد و مرگ برایتان رخ می دهد، وقتی می خواهید زندگی را کنترل کنید در حالت گریز و فرار قرار می گیرید، سرشار از اضطراب می شوید و سیستم عصبی سمپاتیک تان فعال می شود، در نتیجه بیشتر غصه می خورید، به دنبال رسیدن به چیزی هستید، احساس کمبود می کنید، و از زندگی به همان شکلی که هست لذت نمی برید و انرژی های جسمی و روحی تان را تلف می کنید.
بگذریم از اینکه تلاش کردن هایتان هم در عمل هیچ نتیجه ای ندارد و باعث نمی شود به خواسته هایتان برسید. بلکه تنها کاری که می کنید بدتر کردن وضعیت است، برای فهمیدن بیهوده بودن تلاش کردن، به خواب فکر کنید، وقتی به زور می خواهید خودتان را بخوابانید، و دائما برای بخواب رفتن تلاش می کنید اتفاقا بیدار تر و هوشیارتر می شوید و نمی توانید به خواب بروید ولی وقتی رهایش می کنید به سادگی به خواب می روید، بطوری که حتی خودتان هم متوجه نمی شوید.
مشاهده کردن مفهوم ساده است، شما احساسات و افکارتان را مشاهده کرده، رها می کنید و برای چیزی تلاش نمی کنید و در نتیجه تبدیل می شوید به هوشیاری محضی که زندگی برایش اتفاق می افتد. نوعی آگاهی محض و خالصی که در تمام انسان ها یکسان است و به شما به این اگاهی وصل می شوید و تنها زندگی و حوادثی که پشت سرهم باریتان رخ می دهد را بدون تلاش و کار اضافه ای می بینید.
چنین مشاهده و رها کردنی به معنای این نیست که دیگر هرگز به خواسته هایتان نمی رسید و یا ناخودآگاه زندگی می کنید بلکه بالعکس، روند رسیدن تان به خواسته ها تسهیل می شود، آرامش تان بیشتر می شود و از زندگی در لحظه حال لذت می برید، بدن و ذهن تان با حداکثر کارایی و سلامتی کار می کند و گرفتار منفی بافی و ضعف نمی شوید.
وقتی با هوشیاری تمام انسان ها، یکی می شوید، و وقتی به زندگی اعتماد می کنید و نگران رسیدن به چیزی نیستید، دیگر کمبودی احساس نمی کنید و کمبودی در زندگی نمی آفرینید، چون همانطور که می دانید هر احساس و فکری همساز خودش را به زندگی تان جذب می کند و همساز احساس کامل بودن، رسیدن کامل به تمام خواسته هایتان است.
علاوه بر این در حین تمرینات مختلف مدیتیشن، خواسته هایتان را تصویرسازی می کنید، و در درون تان مطمئن می شوید که به تمام خواسته هایتان رسیده اید و دیر یا زود انعکاسش را در دنیای بیرون خواهید دید و دیگر نگران اتفاق افتادن چیزی نیستید چون مطمئنید که در همین لحظه به تمام خواسته هایتان رسیده اید.
اگر مطالب وبلاگ را بطور کامل خوانده باشید می دانید که تصمیم گیری چه قدرتی به دنبال خودش دارد، کافیست حقیقتا در یک لحظه برای رسیدن به چیزی مصمم شوید، آنوقت تمام قابلیت های درونی تان برای رسیدن به خواسته تان بسیج می شود و شما قدرت و توانایی لازم را پیدا می کنید. مشکل اینجاست که دلیل نرسیدن ما به آرزو هایمان عدم تصمیم گیریست، یا اینکه تصمیماتی میگیریم که حقیقتا به آن باور نداریم.
تصمیم گیری می تواند در عرض یک ثانیه، شما را تبدیل به یک فرد دیگری بکند و از شما شخصیت دیگری بسازد، بدون تلاش و برنامه ریزی ذهن ناخودآگاه و بدون انجام هیچ روش یا تکنیکی. علاوه بر این اگر تصمیم شما حقیقی باشد اراده لازم را درون شما بوجود می آورد و شما از همین لحظه شروع می کنید به رسیدن به خواسته هایتان.
تصمیم گیری دقیقا مانند غول چراغ جادو عمل می کند، تمام قابلیت ها و پتانسیل های درونی تان را حول محور خواسته اصلی تان آزاد می کند، قابیلت های که تا دیروز درون بدن تان خاک می خورد و شما از آن بی خبر بودید. چنین حرفی شعار نیست و اگر حقیقتا یکبار قدرت تصمیم گیری را تجربه کرده باشید با تمام وجود تصدیقش می کنید.
در اینجا دوست دارم از سخن عارف بزرگ هندی، سادگورو استفاده کنم که به نظرم بهترین روش برای کسانی است که پر از تردید هستند و از نظر روحی فلج شده اند. سادگورو می گوید برای اینکه بتوانید تصمیم درستی بگیرید باید از جامعه، خانواده، محیط، زمین و زمان کنده شوید و بدون هیچگونه فشار، عقده، کینه یا اضطرابی دست به تصمیم گیری بزنید و تصمیم تان هرچه بود حتی تا پای مرگ به آن متعهد باقی بمانید.
همانطور که می دانید تنها راه رسیدن به خواسته هایتان، تعهدی است که بعد از تصمیم گیری بوجود می آید. تعهدی که باعث بشود شب و روز، و سال های سال از عمرتان را پای یک چیز یا خواسته بگذارید و در دوران پیری و کهن سالی از تصمیمی که گرفته اید پشیمان نشوید. چرا که تصمیمات ما حتی آن هایی که به ظاهر کوچک و بی اهمیت به نظر می رسند، تاثیراتی بزرگ روی آینده ی مان میگذارد، تاثیراتی که گاهی اوقات شبیه به جاده ای بن بست است و هیچ راه بازگشتی ندارند.
اگر اضطراب داشته باشید، و در همان حین دست به تصمیم گیری بزنید، نتایج اضطراب آور بیشتری را تولید خواهید کرد چون همانطور که می دانید احساس ما، همساز خودش را در دنیای بیرون به سمت خود جذب می کند، احساس خوشحالی، حوادث شادی آور را به سمت مان جذب می کند و اضطراب و کینه، کینه ی بیشتری در زندگی تان تولید می کند.
علاوه بر این درصورتی که گرفتار اضطراب باشید، عقل و شعورتان به طور کامل از کار می افتد و هیچ درست و غلطی را نمی توانید تشخیص بدهید. وقتی ذهن ما پر از دغدغه و آشوب است، تمام چشم و گوش و حواس مان پر از ابر و مه غلیظی ی شود که نمیگذارد واقعیت زندگی را به همان شکلی که هست ببینیم.
خالی شدن ذهن از دغدغه ها را خود شما می توانید انجام بدهید و تاثیرات شگفت انگیزش را در زندگی ببینید، برخی به اشتباه یا درست جذب دارو های روانگردانی می شوند که خود ذهن قادر است آن ها را تولید کند. اگر از چنین افرادی بپرسید بعد از مصرف مثلا DMT چه حسی داشته اید می گویند که انگار پرده ای از جلوی چشمان مان برداشته شد و واقعیت زندگی، اشیا و پدیده ها را همانطور که بود دیدیم، آن ها می گویند لذت بیشتری از حواس پنجگانه شان برده اند یعنی چشم و گوش شان تیز تر می شود و خالی از دغدغه هستند و می توانند زندگی را همانطور که هست و با وضوح و شفافیت بیشتری ببینند و بنابراین لذت بیشتری می برند و سرخوش می شوند. ( برای مطالعه بیشتر روی این پست کلیک کنید)
خالی کردن ذهن و تیز تر کردن حواس پنجگانه هدف اصلی مدیتیشن است، و نیاز به تعهد و تلاشی شبانه روزی دارد تا بتوانید بخش هایی از بدن تان را فعال کنید که باعث شادی و سرخوشی دائمی تان می شود. شما می توانید چنین لذتی را بدون استفاده مواد روانگردان و تنها با تمرین مراقبه کسب کنید، برای مثال مراقبه ی غده پینه آل دقیقا همین هدفی را دارد چرا که درست مرکزی از مغز را هدف قرار می دهد که مسئول تولید و دریافت آثار روانگردان هاست. وقتی غده پینه آل تان فعال می شود بدن تان اکستازی طبیعی خودش را تولید می کند و از یک دم و بازدم ساده هم لذت می برید.
اگر می خواهید دانش تان را در سطح ذهنی نگه ندارید و در عمل هم آموخته هایتان را تجربه کنید می توانید از روشی که در ادامه معرفی می کنم استفاده کنید، روشی که باعث خواهد شد ذهن تان از دغدغه ها خالی شود و یکبار برای همیشه دست به تصمیم گیری درست در مورد هویت و یا کار هایی که باید در طول روز انجام دهید بزنید و از سردرگمی، نگرانی، و دغدغه و آشوب خلاص شوید.
روش کار به این شکل است که یک ساعت مدیتیشن کنید ( روش انجام را در پست های قبلی شرح داده ام) و خودتان را از محیط، زمان و مکان اطرافتان جدا کنید و در همان حینی که مدیتیشن می کنید و ذهن تان را شفاف و شفاف تر می کنید این سوال را از خودتان بپرسید که " تصمیم من برای ادامه ی زندگی چیست؟" - به هیچ عنوان به دنبال جواب نباشید، شما در این مرحله فقط باید سوال را درون حوضچه ی ذهن تان بیندازید و به هر حبابی که از عمق ذهن تان به سطح می آید و می ترکد توجه بکنید.
وقتی ذهن تان در حالت س و آرامش قرار گرفت، و وقتی از اضطراب و تردید خلاص شدید، می توانید به جوابی که دست می یابید اطمینان بیشتری پیدا کنید در چنین شرایطی وقتی چشم تان را باز کردید باید متعهد به تصمیمی باشید که حین مدیتیشن گرفته اید.
درباره این سایت