فرقی ندارد به چه دلیلی مدیتیشن می کنید، در صورتی که درست انجامش ندهید انگیزه ای برای ادامه دادنش نخواهید داشت و تجربیات ارزشمندی که حین و بعد مدیتیشن ایجاد می شود را تجربه نخواهید کرد.
گاهی اوقات فکر می کنی که داری مدیتیشن می کنی، اما فقط فکر می کنی و در عمل یکی از پایه ای ترین اصول مدیتیشن را رعایت نمی کنی یعنی درگیر افکار و احساسات نشدن.
فرقی ندارد چه فکری داشته باشی باید شناسایی اش کنی، به آن آگاه شده مشاهده کرده و رهایش کنی و دوباره به موضوع تمرکز برگردی که می تواند ریتم دم و بازدم باشد یا هرچیز دیگری.
گاهی اوقات آنقدر ذوب در افکار خود می شویم که دیگر تفاوتی بین فکرمان و خود قائل نیستیم. دیگر صدای ذهن مان را نمی شنویم و گرفتار در ابری از افکار توهم آمیز هستیم که لحظه به لحظه ما را سرگردان می کند، و ما با ولع و هوس تمام مشغول زندگی کردن با افکارمان می شویم.
در صورتی که مدیتیشن یعنی به کناری بنشینی و جریان افکار و احساسات را تماشا کنی و با آن درگیر نشوی. چرا؟ چون وقتی نمی توانی بین افکار و احساسات، و خودت فاصله ای قائل شوی، در خواب توهم آمیز به سر می بری، یک لجظه فکری از اشتباهات ات را در ذهنت می بینی، و فکر می کنی بازنده ی زندگی هستی( با خود نتیجه گیری می کنی که من بازنده هستم!!! در صورتی که تو بازنده نیستی و فقط فکر بازنده بودن را تجربه کرده ای همانطور که هزاران فکر دیگر را هم در طول روز تجربه می کنی) لحظه ای بعد افکار موفقیت هایت را باور کرده و خوشحال می شوی و چند لحظه بعد گرفتار در اضطراب و بیقراری می شوی و به بدترین شکل ممکن میشکنی.
تو مضطرب نیستی، تو خوشحال هم نیستی، تو بازنده نیستی، تو موفق هم نیستی تو فقط در حین لحظات مختلف، احساس اضطراب را تجربه می کنی، احساس خوشحالی را تجربه می کنی، و فکر بازنده بودن درون ذهنت تولید می شود چون کار ذهن و بدن تولید افکار و احساسات هست، اما تو یک احساس و فکر را باور می کنی و فکر می کنی تو احساس و فکر هستی اما هویت تو مجموعه ای پیچیده از افکار و احساسات است و نه یک یا چندتای آن ها!!!
فرقی ندارد چه فکر یا احساسی را در لحظه حال تجربه می کنی، هیچکدام نماینده ی هویت تو نیست و نه باید باورشان کنی. یادم می آید چند روز پیش به شدت مشغول تماشای اخبار بودم، طوری که چند ساعت از روز را برای سرگرم شدن با اخبار تلف کرده بودم، قبل از خواب افکار و احساساتم را مشاهده کردم ، گاهی اوقات به یکباره میدیدم که به قدری گرفتار افکار شده ام که ناخوداگاه حرف های مجری را زیر لب زمزمه می کنم!!! یعنی هویتم را به کل از دست داده و برده ی افکاری شده بودم که به من تعلق نداشت، و هویتی را پذیرفته بودم که من نبودم!!! ( این یعنی همان خوابی که از آن دائما حرف می زنند)
برای گرفتار نشدن در افکار و احساسات باید توجه ات تیز و دقیق باشد، و این مسئله را در نظر بگیر که زمان حال هیچ صدای ذهنی و احساسات وسواس گونه ای به همراه ندارد، زمان حال پیچیده نیست، زمان حال به شدت ساده است، ذهنت را از مشغولیت و پیچیدگی رها کن و خودت را با سادگی و شفافیت زمان حال همراه کن.
برچسب زنی، در واقع دمبل عضلات ذهنت است، هربار که توجه ات را از افکار و احساسات برمیگردانی و به زمان حال یا چیزی که رویش تمرکز کرده ای، بازمیگردانی درواقع ذهنت را تقویت می کنی تا هماهنگی و انسجامش را از دست ندهد و گرفتار خواب و توهمی از جنس افکار نباشد.
برچسب زنی یعنی= به افکار و احساساتی که در لحظه بروز می کنند، بدون قضاوت آگاه می شوی از کلمه فکر یا احساس استفاده می کنی، رهایش می کنی و دوباره به موضوع تمرکزت یا فعالیتی که انجام میدهی بازمیگردی، ممکن است این عمل را هزاران بار تکرار کنی که اشکالی ندارد و بیشتر موجب تقویت تمرکزت می شود.
وقتی در این تکنیک استاد شوی، به تدریج ذهنت را از دغدغه ها و مشغولیت های مختلف رها می کنی و حتی به طور فیزیکی نیز لوب پیشانی ات تغییر شکل می دهد، به راحتی در امواج آلفا قرار میگیری و به سادگی می توانی در تاروپود لحظات نفوذ کرده، از خواب بیدار شوی و از فرصت زنده بودن لذت ببری.
اما بعد از مدتی تمرین، نوبت انتخاب فکر و احساس پایه است که با هدفت همسو باشد( به عبارتی تغییر شخصیت) یعنی فکر و احساسی را انتخاب می کنی که با هدف و خواسته اصلی ات همسو باشد، و همان کسی باشی که آرزویش را داشتی و چیز هایی را به زندگی جذب کنی که میخواستی، سپس هر موقع گرفتار فکر و احساس دیگری شدی و ذهنت خواست سرگردان شود خودت را از آن رها کرده و روی افکار و احساسات پایه، تنظیم می کنی!
در این صورت هر روز همان واقعیتی را به خودت جذب می کنی که دوست داشتی! در پست های بعدی در این مورد بیشتر توضیح خواهیم داد.
درباره این سایت