واقعیت زندگی، همان چیزی است که همه ی ما باید خودمان را با آن تطبیق دهیم. ژان پیاژه می گوید هوش توانایی انطباق با محیط است. اگر نتوانی با محیط سازگار شوی، شبیه ویروسی خواهی شد که لاجرم باید از بین برود.
واقعیت فکر تو نیست. واقعیت احساس تو نیست، واقعیت امیال و آرزو های تو نیست. واقعیت رک، صریح و شفاف برای تو ظاهر می شود، به شرطی که بخواهی تا ببینی، کنجکاو باشی، و فقط به واقعیت به همان شکلی که هست بدون افزودن چاشنی فکر و احساس توجه کنی.
فرض کنیم می خواهی به موسیقی گوش دهی، و واقعیتش را دریابی، اگر از همان ابتدا قضاوت کنی و بگویی از فلان ریتم و تکه کلام خوشم نمی آید تا انتها احساس تنفرت را به نظاره خواهی نشست، تا انتها احساس تنفرت تبدیل به صدای ذهنی شده و تو صرفا به صدای ذهنت گوش خواهی داد.
در صورتی که از ابتدا تا انتها صرفا به موسیقی، به ریتم ها، زیر و بم صدا، و جزئیات آن توجه کنی، در پایان موسیقی تمام واقعیت اش را دریافت کرده ای.
ممکن است واقعیت زندگی تو خستگی، بیماری و کسالت باشد، اما واقعیت اصلی این است که تو زنده هستی و حداقل می توانی این احساسات را تجربه کنی. زنده بودن، لذتی فراتر از تصوارتت دارد. لذت حواس پنجگانه، احساس و لمس کردن، دیدن و شنیدن رنگ ها و آهنگ ها، حتی وقتی محیط اطرافت در سکوت محض فرو رفته است، باز آهنگ طبیعت درحال اجرا است، همان صدای سوسوی همیشگی.
نویسنده ای کتابی می نویسد و برای چند قرن دنیا را دچار دگرگونی می کند. سخنرانی مثل هیتلر، با سخنانش واقعیت میلیون ها انسان را زیر و رو می کند، نقاشی مثل پیکاسو، معشوقه هایی که روی تابلو می کشیده است را در واقعیت هم به وجود می آورد. این ها آفریننده های زندگی بوده اند، به هر دلیلی و به هر ترتیب و تربیتی که داشته اند، به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه دست به آفرینش زده اند.
تو نیز می توانی آن چیزی را که مد نظرت هست در واقعیت بیافرینی. چطور؟
ذهن و بدنت را از خاطرات گذشته پاک می کنی، و آن ها را به گونه ای تربیت می کنی که فقط روی خواسته های اصلی ات متمرکز باقی بمانند. اسمش را می گذارند برنامه ریزی ذهن ناخودآگاه، قانون جذب یا آفرینش در سطح فیزیک کووانتوم، هیچکدام فرقی ندارد. مفهوم یکی است، فقط روی خواسته های اصلیت متمرکز باقی بمان، بگذار تا ذهن و بدنت، فقط افکار و احساسات مرتبط با خواسته ات را تولید کنند.
درباره این سایت